باران! باران! دوباره باران! باران!
باران! باران! ستاره باران! باران!
ای کاش تمام شعرها حرف تو بود:
باران! باران! بهار! باران! باران!
قیصر امین پور

استاد فلسفه ما-دکتر قوام صفری- داشت درس می گفت. وسط بحثش گفتم این بحث خیلی شبیه این شعر قیصره و یکی از ابیاتش را خواندم. استاد جدی ما که همه او را به عقل سردش می شناسند، ناگهان بغض کرد و گفت: «او مرد خیلی بزرگی بود. نامش را که می شنوم احساساتم گر می گیرد. عمیقا دوستش داشتم که اشعارش عمیقند. همیشه به شوخی به او می گفتم: تو واقعا این ها را که می گویی می فهمی یا همین جوری می گویی.
 یک روز در حیاط دانشگاه تهران با هم قدم می زدیم که باران گرفت. قیصر کیفش را روی سر من گرفت. گفتم چرا روی سر خودت نمی گیری؟ گفت: عقل ما شاعرا همین جوری خیس هست. عقل شما فلاسفه حیفه که خیس بشه»
استاد دیگه طاقت نیاورد و اشکش روان شد.

یادش گرامی
* برای شادی ارواح  مومنین و مومنات، مسلمین و مسلمات، الاحیاء منهم و الاموات، شادی روح طیبه شهدا و امام راحل، شادی روح هرکس برای اسلام و انقلاب زحمتی کشیده خصوصا این شاعر عزیز رحم الله من یقرا الفاتحه مع الصلوات !
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.