آراء متفکران مسلمان درباره هنر

تتبعی در کتاب حکمت انسی نوشته دکتر محمد مددپور

 

در يك نگاه كلي به آراء متفكران مسلمان درباره‌ي هنر مي‌توان حكمت هنر را حاصل مباحثي چندگانه ديد:

اول. منطق و صناعات خمس، چنان‌كه در فن شعر ارسطو و منطق الهيات شفا ابن‌سينا و اساس‌الاقتباس خواجه‌نصير آمده است.

دوم. رياضيات و نظريه اعداد و تصاوير و هندسه زيبايي مانند رساله موسیقي فارابي و اخوان‌الصفا.

سوم. علم اخلاق كه درباره‌ي حسن و قبح آثار هنري و تأثيرات آن در رفتار انساني و نسبت خير و زيبايي هنري توجه مي‌كند. نظير آن‌چه افلاطون در ولايت‌نامه (جمهور) و ابن‌خلدون در مقدمه بدان پرداخته است.

چهارم. علم سياست و تمدن كه معطوف به تأثير اجتماعي هنر بر شهروندان و تربيت آن‌ها مي‌پردازد. قبول مسئوليت اجتماعي و سياسي است. نظير كتاب سياست ارسطو و يا نظير مباحثي در باب سطح پيشرفت هنر در مقدمه ابن‌خلدون آمده است.

پنجم. علم‌المعرفه و معرفت‌شناسي كه در باب مشاعر انساني، خيال و قواي ادراكي و الهام و عقل و قلب سخن مي‌گويد. همه اين مراتب با تجربه‌ي هنري سروكار دارد.

ششم: وجودشناسي كه در باب وجود و ماهيت و هويت موجودات از جمله حقيقت خارجي عالم خيال و مثال و نهايتاً وجودشناسي به معني خاص مانند الهيات و عرفان نظري كه به اسماء و صفات الهي و مظاهر حق از حضرات خمسه و كليات سته و مراتب معرفت وجود مي‌پردازد آن‌چه در فصوص‌الحكم ابن‌عربي و حكمت‌الاشراق سهروردي آمده است در اين زمره است.

هفتم: فقه و احكام فقهي مبنايي براي صدور نظريه در حوزه حكمت عملي و خير و شر اثر هنري است.

در هر مرتبه‌اي شأن و وجهه‌اي از هنر مورد تأمل قرار مي‌گيرد.

تاريخ نظريه‌هاي حكمي و فلسفي هنر بعد از صدر اسلام سه دوره را سپري كرد. دوره اول با انديشه‌هاي فلسفي حلقه بغداد و اخوان‌الصفا و اسماعيليه و ابن‌سينا و فارابي و استمرار آن در آراء و انديشه‌هاي خواجه‌نصير طوري و ابن‌رشد مشخص مي‌شود؛ دوره دوم با انديشه‌هاي سهروردي و نفوذ انديشه‌هاي عرفاني و اشراقي ديني در قلمرو حكمت و فلسفه نظري همراه است و دوره سوم با انديشه حكماي اشراقي عصر مغول آغاز مي‌شود و در صفويه به اوج خود مي‌رسد و تا پايان دوره قاجاري كه با اوج غرب‌زدگي جديد اقوام مسلمان قرين است، به فروپاشي كامل و تمام‌عيار مي‌رسد.

در دوره اول نظريه‌هاي فلسفي مسلمانان در جهت اعتلا بخشيدن به مفهوم عقل سير كردند. عقل فعال متعالي و عقل مستفاد و عقل قدسي جايگزين مفهوم ناسوتي عقل شد. امّا اين نظريه منجر به اشراقي و حضوري شدن نظريه علم و معرفت نشد. هرچند ابن‌سينا زمينه‌ي حكمت اشراق را با رساله‌ي «منطق‌المشرقين» فراهم كرد. مقامات عرفاني نيز در نمط نهم كتاب «الاشارات و التنبيهات» صورت منطقي و عقلاني پيدا كرده بود.

در دوره دوم نظريه اشراقي را در معرفت‌شناسي فخر رازي، خواجه‌نصير طوسي و قطب‌الدين شيرازي و ديگران كم و بيش مي‌بينيم كه در نظريه هنر همان طريق مشائيان و ارسطوئيان را مي‌پيمايد. اين بزرگان در حالي‌كه در قلمرو معرفت‌شناسي به نظريه اضافه‌ي اشراقي و حضوري مي‌انديشند و از نظريه‌ي انتزاعي ارسطويي به تدريج دور مي‌شوند امّا هنوز عالم خيال تعلق به عرفا و شاعران دارد.

در دوره سوم كه عصر آميختن فلسفه و شريعت و ديني شدن همه معارف در جهان اسلام است عرفان در ذهن فلاسفه و متكلمان و فقها به شدت نفوذ مي‌كند و ميان معارف پنج‌گانه نظري و عملي اسلام (حكمت مشاء و حكمت اشراق، كلام، عرفان و فقه) جمع مي‌شود. البته اين بدان معني نيست كه ميان فقيهان و اهل فلسفه و متصوفه ديگر نزاعي بنا شد. بلكه نكته اين است ديگر ميان كلام و فلسفه و عرفان نظري تعارض قديم در كار نيست، زيرا بسياري از حكيمان اين دوره رسماً چون خاقاني و سنايي از حكمت يوناني تبري مي‌جستند و با شاعراني مانند شاه قاسم انوار هم‌سخن بودند كه از نظريه‌ي سنايي كه از ترجيح ذوق ايماني بر مقالات حكماي يوناني اظهار كرده بود، دفاع كرده و چنين گفته است:

حكمت يونانيان حصار نمي‌گردد

از ضرر تندباد قهر خدايي

حكمت امجد شنو ز ملت احمد

پير كهن دير دهر خواجه سنايي

امّا حملات شديد را بر حكمت و فلاسفه‌ي يونان‌زده عارف شاعر نورالدين جامي انجام داده است. جامي در بدگويي از فلسفه همان آراء متفكران ديني قرون پنجم و ششم را دارد. او فلسفه را «سفه» خوانده و فيلسوفان را مردمي «دين‌برانداز» شمرده و به مخاطبان توصيه كرده است كه در طلب فلسفه حقيقت شرع محمدي را رها نكند و شيفته مقالات و مباحث يونانيان نشود.

جامي چون همه‌ي حكيمان اُنسي و قدسي طريق معرفت را انكشاف شهودي مي‌داند، به واسطه پاك كردن آينه دل و مرآت ضمير و طهارت و مجاهدت و رياضت و عشق. و چون زنگار هواجس از آينه باطن پاك شد و پرده علائق ناسوتي و دنيوي از آن به كنار رفت جلوه‌ي جمال حق رؤيت مي‌شود و آن صورت ازلي براي حكيم انكشاف پيدا مي‌كند. اين مراتب با شريعت حاصل مي‌شد و برخلاف نظر برخي صوفيه متقدم، شريعت از طريقت تفكيك نمي‌شد.

در اين دوران سوم حكمت به شريعت و طريقت اتصال تام و تمام پيدا مي‌كند و حتي سياست نيز صورت شرعي‌تر و ديني‌تر پيدا مي‌كند. مانند سياست عصر صفوي، يا عصر عثماني و گوركاني. بعد از سپري كردن يكدوره گسست هولناك فرهنگي و هنري در عصر هجوم فعولان و تارتاران به ديانت بازگشت و به احياء دين پرداخت. تقرّب به دين چنان بود كه اهل فلسفه به مباني وحياني عرفان و شريعت كشش پيدا كرده بودند.

اين نگاه متعادل در حكماي بزرگي چون جلال‌الدين رواني، غياث‌الدين دشتكي، ميرفندرسكي، ميرداماد، ملاصدرا، مولي محسن فيض كاشاني، ملاعبدالرزاق لاهيجي در پايان عصر تيموري و در نيمه اول عصر صفوي استمرار مي‌يابد. شيخ بهايي از فقها و سياست‌مداران بزرگ عصر صفوي است كه به حكمت ديني توجه بسيار داشته و به نحوي تساهل و تسامح در نظر گرائيده است، ضمن حفظ مراتب و پرهيز از تندروي عقل‌مدارانه. همه اين حكيمان به‌وجود مستقل صورت‌هاي عقلي و مُثُل افلاطوني قائل‌اند. گرايش به اشراق نوري، رؤياهاي مثالي، تجرد خيال و عالم ارواح و فرشتگان در تفكر اشراقي عصر صفوي و مباني نظري حكمت هنر را متحقق مي‌كرد. شعر مشهور ميرفندرسكي انديشه مثالي اين عصر را نشان مي‌دهد.

چرخ با اين افرآن نغز و خوش و زيباستي

صورتي در زير دارد هرچه در بالاستي

صورت زيرين اگر با نردبان معرفت

بر رود بالا، همان با اصل خود يكتاستي

اين سخن را در نيابد هيچ فهم ظاهري

گر ابولفرستي و گر بوعلي سيناستي

در حقيقت نحوي تفكّر عقلي پديد مي‌آيد كه با تفكّر ذوقي مي‌آميزد. چنان‌كه اسفار اربعه صدرالمتألهين فيلسوف تفسير عقلي فصوص‌الحكم ابن‌عربي عارف مي‌شود. از اين‌جا حكيماني پيدا مي‌شوند كه ضمن پذيرش بداهت‌هاي عقل سليم اين‌را طوري وراي طور عقل مي‌دانند و حدّ و مرزي براي فلسفه و دين قائل مي‌شود. فلسفه و حكمت يوناني مي‌توان به اجمال از عالم و وجود سخن گويد، امّ اين دين و حكمت ايماني است كه عالم را به تفصيل به حضور و شهود براي مؤمن منكشف مي‌كند. پس براي حكيم عصر سوم حكمت اسلامي، عقل فلسفي را تا حدودي مي‌پذيرد چيزي كه تاكنون نيز استمرار يافته است. حتّي با اين عقل فلسفي اصلاح شده است كه اوليات مباحث عقلي علوم اسلامي كم و بيش تنظيم مي‌شود، امّا در مراتب اعلي دين فصل‌الخطاب انسان است و عقل در ساحت قدسي دين موضوعيت پيدا مي‌كند.

در اين عالم عقل يوناني ديگر شأني ندارد، به همين جهت با حكمت و فلسفه مشايي ارسطويي بوعلي هنوز در نزاع‌اند.

در اين عصر حكما و فقها ديني از عرفان و فلسفه بهره مي‌بردند امّا صرفاً به مثابه بخشي از داده‌هاي بديهي امّا در مسائل بنيادي كه محل اختلاف بود به كتاب و سنّت و آراء پارسايان و زهاد دين و رجال مؤمن كه از هرگونه يونان‌زدگي و راه رسم فلسفي و صوفيانه پرهيز مي‌كردند، بسنده مي‌كردند. آن‌ها هيچ‌گاه تسليم آراء فيلسوفانه بوعلي و بهمنيار يا افلاطون و ارسطو شدند.

دوران صفوي، دوران احياء هنر ديني و اسلامي بود. چنان‌كه مدح و منقبت اولياي دين رونق يافت معماري و نگارگري و صنايع مستظرفه نيز به كمال رسيد.

اما ضعف شعر فارسي و فقدان شاعران بزرگ در دوره صفویه ربطي به شاهان و علما و فقهاي دين‌مدار عصر صفوي ندارد. حقيقت آن است كه در اين عصر احياء دين و هنر و تمدن اسلامي در سرزمينهاي سه گانه شرق (هند)، ميانه (ايران) و غرب (عثماني) اسلامي، به جهتي مي‌رفت كه شاعران در جهاني سكني مي‌گزينند به تدريج از ذات و حقيقت و روح اسلامي دور مي‌شود، هرچند به ظاهر شريعتمدارتر مي‌نمايد. در اين دوران شاعران تجربه باطنی معنوي عهد اول اسلام را به تدريج ترك مي‌گفتند و به همين جهت بود كه بيشتر به تجربه ظاهر و صورت الفاظ و نقوش اشتغال داشتند تا به معاني. هنگامي كه معاني به شاعر روي نكند او طبيعتاً در قلمرو و «ساحت صور» خواهد ماند، تا آن‌كه دوباره معاني به او روي، و تحولي عميق در او پديد آورند. از اين‌جاست كه سبك هندي آغازگر نحوي نظرگاه فرماليستي است.

پس از سقوط صفويه بدست افغانان به سبب راحتي‌طلبي و غفلت از اوضاع جهان، تفكر هنري را در مسير تنزّل و انحطاط قرار داد. با احياي دولت سياسي افشاري و زندي ديگر جايي براي عظمت جمالي و جلالي هنر اسلامي ايران نبود. نهضت بازگشت در اين دوران انحطاط، گذر از روح كهن زمانه بود. راه رسم نهضت بازگشت فاقد اصالت بود، بازگشتي سطحي و عاجزانه به سبك‌هاي قديم بود. پيروان اين سبك اهل تقليد و شيعه‌سازي بودند نه ابداع. آن‌ها معاني و حقايق هنري پيشينيان را درك نمي‌كردند و بيشتر مانند صنعت‌گران ماهر و چيره‌دستي بودند كه مشتي الفاظ و عبارات گزاف در قالبهاي عروضي با وزن و قافيه ظاهري قرار مي‌دادند و خويش را اهل هنر مي‌خواندند. آنان در عالم بسته خود بسر مي‌بردند، عالمي كه حقيقتش مستور و نهايت و بنيادش ويران شده بود.

آن‌چه در شاعران عصر اسلامي غلبه داشته احساسي باطني از عالم ملكوت و رو كردن به عالم ماوراء طبيعت بوده به اقتضاي روح اسلام، اما رو كردن به اين عالم بدان معنا نيست كه انسان روي از خلق بگرداند. خلق جلوه‌ي حق است و چنان‌كه در سيره‌ي انبياء و اولياء ديده‌ايم، خلق و هدايت و زندگاني پردرد و رنج آنان همواره مورد توجه بوده است، امّا به تدريج با غيبت حق و حقيقت و از اين‌جا انبياء و اولياء، توجه به خلق فراموش مي‌شود. در اين دوران بسياري از شاعران كه از خوان جور سلاطين ارتزاق مي‌كردند و جز از فسق و فجور شاهانه نمي‌گفتند، مظهر غفلت از شأن حقيقي و ساحت معنوي خلق بودند و اگر شاعران بزرگي چون سنايي و عطار كه از منظر عرفان و دين به نظاره‌ي عالم مي‌نشستند، به ظهور نمي‌آمدند، شعر بزرگ و پر عظمت سنّتي در صورت بالنسبه دنيوي (بزمي ـ حماسي) خود بسط مي‌يافت و جز ظاهري از عالم ديني در آن نمي‌ديديم.

نكته‌اي كه در اينجا ذكر آن لازم است، اين است كه اساساً شعر و ادب و هنر دنيوي عصر اسلامي نيز به شعر و هنر دين و حق آن عصر بازمي‌گشت، اين شعر و هنر روح شعر و هنر دنيوي بود. از اين‌جاست كه قاضي ماوردي در كتاب خود فرهنگ و ادب اسلامي را به صورت «ادب الدنيا والدين» تعبير مي‌كند، بنابراين زبان شاعران درباري و اشرافي عصر اسلامي نيز نمي‌توانست از روح ديني بي‌بهره باشد. حتي مفهوم و معني لفظ «دنيا» اثر وضعي ديني خود را در اذهان شاعران و متفكران مي‌گذاشت و اين كلمه همواره در برابر «آخرت» قرار مي‌گرفت.

بعد از بزرگانی چون میرفندرسکی، میرداماد و ملاصدرا، در عصر فقدان و حرمان و حسرت هنر بزرگ، نظريه‌ها نيز چيزي بيش از حاشيه‌نويسي نيست.

گسستگي هنري تا آن‌جا پيش مي‌رود كه در عصر قاجاري بالكل در جهان هنري اسلام رخنه مي‌افتد. شاعري مانند يغما جندقي و فتح‌الله خان شيباني مظهر نيست‌انگاري منفعل و انديشه بدبيني در هنر عصر بازگشت مي‌شود. از اضطراب و قلق باطني و پريشاني احوال آن‌ها پيداست كه به هر طريق دريافته بودند كه در وضعي بسر مي‌برند كه كهنه و فرسوده و بي‌رنگ شده است، امّا علي‌رغم اين احساس نمي‌توانستند از محيط و سنّتي كه در آن پرورش يافته بودند، رهايي حاصل كنند.

 

خلوت ما سینه جمعیت است



شب ها در افتتاح شکوه می کنند به درگاهت که اللهم الیک نشکو من فقد نبیک... هر روز بعد از نماز باید خواند: اللهم اصلح کل فاسد من امور المسلمین... حتی شهادت می توان طلبید از خدا در این ماه: اللهم اني اسئلك ان تجعل وفاتي قتلا في سبيلك تحت رايه نبیک مع اولیائک... همه یعنی خلوت ما سینه جمعیت است. همه این ها یعنی معنویت ما امیخته با جهاد و حضور انقلابی است... سومالی را دریاییم در این ماه پر از معنویت

تو چند ارباب داری؟

 حق بزرگ خدای بزرگ

و  اما بزرگترین حق خدا بر تو این است که او را بپرستی و چیزی را با او شریک نسازی ، پس هرگاه با اخلاص چنین کردی خداوند تعهد فرموده که کار دنیا و آخرتت را کفایت کند و آن چه را از این دو، دوست می داری برایت نگه دارد.

 از رساله حقوق امام سجاد(علیه السلام)

 

تو چند ارباب داری؟!

خداوند مثل می زند آدمی را که ارباب های  گوناگون دارد و این ارباب ها اهداف گوناگون دارند و با هم ناسازگارند با انسانی که یک رب، یک هدف و یک مقصد دارد. آیا این دو یکی هستند؟

سوره زمر آیه 29

 

راضیة مرضیة

عبادت آن است که انسان اعمالی را انجام می دهد که خدا می پسندد ولی زمانی به مقام عبودیت می رسد که از کارهای خدا راضی باشد، قضیه دوم تکامل است . یک انسان ممکن است خدای را عبادت کند یعنی اعمال و افعالی انجام دهد که خدا می پسندد اما اگر در مسیر زندگی او حادثه تلخی اتفاق افتاد اظهار ناراحتی نماید و گاهی ممکن است در عبادت او نیز توفق و خللی وارد شود، پس به فرمایش حضرت امام سجاد(علیه السلام) حق بزرگ خداوند بر انسان این است که انسان آنچه خدا دستور داده انجام دهد و آنچه را خدا انجام می دهد بپسندد و این همان چیزی است که به نفس مطمئنه تعبیر شده است.

 

حفره های خالی ثروتمند

به خواهرم آمنه، قهرمان مبارزه اسید پاشی

·         می خواستم با آیه و حدیث وبلاگ را به روز کنم با امنه به روز کردم... که سعی کرده خود را نزدیک و نزدیک تر کند و مقرب و مقرب‌تر شود.

سر راست بگویم خواهرم، در مقابلت احساس حقارت کردم. خلا چشمانت، تمام ملاهای ظاهری و مادی را به حقارت گرفت  وچروک های نشسته بر پوستت تمام چسب های روی بینی و پوست های لیزر شده را به سخره.

 زیباترین ملکه های جهان، احساس حقارت کردند و  بیناترین چشم ها نیز فهمیدند که حقایقی هست که نمی بینند. «حکما کور بهتر می بیند. چرا؟ چون چشمش به کار دیگران نیست، چشمش به کار خودش است، چشمش به معرفت خودش است... یاعلی مددی»

خواهرکم!  نمی دانم اینقدر بزرگ بودی که خدا  تو را لایق چنین آزمایش سختی دید یا چون سربلند از آن حادثه بیرون آمدی خداوند قلبت را به روی انوار معرفتش گشود. چشم سرت را آن روانی بی‌عاقبت، گرفت و خدا چشم دلت را به روی دریای محبت و معرفتش گشود.

و چقدر عاقل و فهمیده ای تو... فقیهی تو... مگر فقیه بودن جز فهم درست حکم الله است؟ و تو که هم ابعاد اجتماعی این جنایت هولناک را دیدی و حکم قصاص را گرفتی به حکم قرآن، و هم نگاه معنوی و عرفانی ات باعث شد که ببخشیش به حکم قرآن. به قول خودت: آن وقت تو هم می شدی مثل او- جانی-.

نمی شدی خواهر من. کسی که حقش را بگیرد شبیه جنایتکار نیست. هرگز. اما تو باید می فهماندی که متفاوتی. که دین داری. روح زیبایت تمام زیبایی های ظاهری را بی رمق کرد و فهم عمیقت، قشری بودن نگاه های بسیاری را ثابت.  

و چقدر بزرگی که خیلی ها را کوچک کردی. دخترکی که چون در ایران باید روسری بر سر بگذارد پناهنده می شود به کشور دشمن و هر چه بد و بیراه است نثار دین و مملکت ومردمش می کند را چه تناسبی است با تو!!!

 و تو حاضر نشدی در عوض هزینه عملت و بهبودی و سلامتی و زیبایی ات،  به دینت، به اعتقاداتت به نظامت پشت کنی.  نه تنها پشت نکردی که عشق به جمهوری اسلامی را فریاد زدی و راه سودجویی سودجویان طماع را بستی.

خوش به حال خانواده ات، که هفت نفری در خانه ای شصت متری زندگی می کنید و لابد پدرت که با سختی هزینه تحصیلت را جور کرده لحظه شماری می کرده که دخترکش مهندس الکترونیک شود و مایه فخر و مباهات خانواده و الحمدالله که آمنه اش مایه افتخار و عزتش شد... در دنیا و آخرت...

درود بر تو و بر رو ح بزرگت. دعا میکنم در این شب های عزیز که با بانوی پاکی و خیرخواهی و حقیقت طلبی، مادر آب و آفتاب و آینه محشور شوی.

یاعلی مددی

آمنه

جوانه باید زد

پیش نوشت: برای ماه رمضان تصمیم دارم که روزانه آیات، روایات و یا مطالبی را در وبلاگ بگذارم انشاالله. منبع گزیده ای از سلسله درس های تربیت اسلامی استاد نبی صادقی بر مبنای رساله حقوق امام سجاد(علیه السلام) خواهد بود. از نظرات و انتقادات شما استقبال می کنم.

 

تا یار چه خواهد...

امام سجاد(علیه السلام) فرمود: «بدان(خدا تو را رحمت کند) به راستی خدا بر تو حقوقی دارد که در هر حال و همیشه تو را احاطه کرده است، (هر حرکتی که می کنی و هر سکونی که داشته باشی، یا هر موقع و منزلتی که در آن فرود آیی، یا هر عضوی را که به کار گیری یا وسیله و ابزاری که به کار بری).» رساله حقوق

 

جوانه باید زد

محمد قطب در کتاب "روش تربیتی اسلام" می گوید: « تربیت اسلامی عبارت است از: معالجه و چاره اندیشی همه جانبه سرشت و آفرینش بشر، و این معالجه چنان وسیع، شامل و همه جانبه است که هیچ چیز را به جای نگذاشته و از هیچ چیز غفلت نمی کند، هم به تربیت جسم می پردازد، هم عقل و روان را می سازد و هم شامل زندگی معنوی و مادی می شود و بالاخره سرتاسر زندگانی و اعمال و رفتار و ادراکات او را در بر می گیرد و تمام سرشت و کیان بشر را آن طور که هست و آن چنان که خدا آفریده مورد توجه قرار دهد.»

 

جسم آری، جان نه!

امام مجتبی(علیه السلام) در حدیثی می فرمایند: « تعجب می کنم از مردمی که درباره غذای جسم و مأکولاتشان می اندیشند، علم بهداشت دارند، اما در مورد غذای فکر، اخلاق و روانشان اندیشه ای نمی کنند، دروازه شکمشان به روی غذاهای مضر بسته است ولی دروازه اخلاق، رفتار و کردارشان به روی هر میکروب کشنده ای باز می باشد»

 

نقشی بر سنگ:

امام علی (علیه اسلام)  خطاب به فرزند ارشدشان، حسن ابن علی(علیه السلام) : «فرزندم! بدان روح و روان و اندیشه و قلب انسان جوان و نوجوان مانند زمین خالی است، هر بذری که در آن بکاری می پذیرد و من(که پدر تو هستم) تو را سریعا تادیب و تربیت کردم قبل از آن که زمین قلب و دلت سخت شده یا اندیشه و عقل و و فکرت به افکار غیرسالم منعطف و مشغول گردیده باشد.

 

فمثله کمثل الکلب

درروایات برای عالمی که از تربیت و فضایل اخلاقی به دور است نه تنها ارزشی قائل نمی شود بلکه تشبیهات و تعبیراتی به کار می برد که شایسته یک انسان نیست: کمثل الکلب، کمثل الحمار یحمل اسفارا...یا در بعضی روایات بدتر از دجال و از زبان امام صادق قطاع طریق و راهزن به این دسته از علما خطاب شده است. برای این که علم باید به گونه ای باشد که انسان را بسازد و لذا علی (علیه السلام) به کمیل فرمود: عالم باید ربانی باشد، و متعلم باید بر  سبیل نجات حرکت کند نه این که به دلخواه خود راهی را انتخاب نموده و هر گونه خواهد بپیماید.

 

نور می پاشد...

مرحوم ملاصالح مازندرانی در شرح حدیث « عالمی که متخلق به اخلاق حسنه نباشد و بین قول و فعل او دوگانگی وجود داشته باشد اصلا عالم نیست از امام صادق(علیه اسلام) » می فرماید: «علم نور است، هرگاه نور وارد وجودی شد هدایت می کند زیرا تاریکی اضلال است و ضلالت. و نور ارشاد است و هدایت، پس اگر علم نتوانست عالمی را هدایت کند معلوم است اصلا نور وارد این وجود نشده است»