24 ساعت با حکیم‌ترین مادران/ از پشت صحنه های جشنواره عمار

آقای جلیلی گفته بودند که برای افتتاحیه جشنواره عمار، من و خانم دکتر سعیدی با مادران شهدا مصاحبه انجام دهیم و انتظارات ایشان را از فیلم سازان و سینماگران عماری در قالب یک کلیپ به تصویر بکشیم.

اولین مرحله، پیدا کردن مادران شهدا بود. در چت از خانم رجایی فر پیشنهاد خواستم و ایشان خانم روزنامه نگاری را معرفی کردند که با اکثر مادران شهدا مصاحبه دارد و خصوصا آن مصاحبه معروف با مادر شهیدی که شوهرش او را به خاطر شهادت فرزندش طلاق داده و در جشنواره مطبوعات برگزیده شده بود.

با ایشان تماس گرفتم و معیارهایی به ایشان دادم و خواستم که ۴ نفر را معرفی کنند. ایشان مادر شهید مهدی رجب بیگی، مادر شهید غلامعلی پیچک، مادر جاویدالاثر شهید کرم و مادر ژاپنی شهید بابایی را معرفی کردند.

با ایشان قرار‌ها را تنظیم و از عصر جمعه با یک تیم تصویربرداری و یک کارگردان هنری که در تلویزیون مشغول به کار بودند، شروع به مصاحبه کردیم. کارگردان، فضایش با ما خیلی متفاوت بود و نگاهش‌‌ همان نگاه‌های کلیشه‌ای و همیشگی صدا و سیما. مادر شهید بابایی را نشانده بود و از ژاپنی بودن ایشان شگفت زده شده بود و از ایشان می‌خواست که چای ژاپنی بریزند و به مهمانشان که یک دختر خانم عکاس بود تعارف کنند. و دختر عکاس چای را بخورد و بگوید: به به چه چای خوشمزه‌ای! و بعد مادر شهید را سوژه عکس برداری کند و رو به دوربین خودش را معرفی کند و بگوید که برای چه مادر شهید بابایی را به عنوان سوژه عکس برداری انتخاب کرده است. که آن دختر خانم هم می‌فرمود: مورد خیلی جالب و عجیبی بودند!

کارد می‌زدی خون من و خانم سعیدی در نمی‌آمد. از فرط عصبانیت من شروع به قدم زدن کرده بودم و ایشان هم مرتب به من می‌گفت: «خانواده شهدا دکور نیستند. ما آمده‌ایم ازشان حکمت یاد بگیریم.» به کارگردان تذکر دادیم که نمی‌خواهیم فیلم دکوری از ایشان بسازیم آمده‌ایم تا حرف‌هایشان را بشنویم. فرمودندکه: خب حرف که جذابیت ندارد!!

وقتی مادر شهید بابایی شروع به صحبت کردند ایشان از آنجا که برایشان مهم نبود نه صدابرداری جالبی انجام داده بودند و نه تصویر برداری با کیفیتی. کارگردان آمده و به ما می‌گوید: «این خانم چقدر حرف می‌زنند. واقعا این حرف‌ها به دردتان می‌خورد؟» با تعجب برگشتم و می‌گویم: «بزرگوار! ما اصلا به خاطر شنیدن همین حرف‌ها اینجائیم نه آن فضای هنری! که مد نظر شماست.»

سری تکان می‌دهد و در پایان که می‌خواهیم خداحافظی کنیم می‌گوید: «خب، شما کارگردان هنری نمی‌خواهید من هم فکر می‌کنم نیازی به حضورم نباشد.» فکر می‌کنم در آن سه ساعتی که در خانه مادر شهید درگیر دکور سازی بودند بهترین پیشنهادشان را مطرح کردند. با گرمی از ایشان و پیشنهاد خوبشان تشکر و استقبال می‌کنیم و از هم جدا می‌شویم و سراغ خانواده بعدی می‌رویم.

خانواده شهید کرم، خانواده‌ای سرشار از گرمی و عاطفه. مادر و پدر شهید و خواهر شهید که خود همسر یک جانباز آزاده شهید است. آنقدر با این خانواده صمیمی می‌شویم که خواهر شهید یک شبه برای من و خانم سعیدی جداگانه عروسک‌هایی بافته‌اند و در افتتاحیه برایمان می‌آورند. خانم سعیدی وسط سوال پرسیدن اشک می‌ریزد. خواهر شهید شروع به دلداری دادن ایشان می‌کند. با خودم فکر می‌کنم: اگر آن کارگردان بود لابد الان می‌گفت: «چقدر غیر حرفه‌ای!»

روز بعد ابتدا سراغ مادر شهید رجب بیگی می‌رویم. مادر شهید رجب بیگی تحت الشعاع پسرش قرار گرفته و الا خودش بانوی فوق العاده‌ای است. فعال و در صحنه. خانه‌اش محل برگزاری کلاس‌های مختلف است: از درس‌های مقدماتی حوزه تا کلاس عربی. خانه‌ای قدیمی و سنتی و دوست داشتنی و البته مثل همه خانه‌های خانواده‌های شهدا، ساده. یک خیریه فعال دارد که به قول خودشان، هر کس بیاید دست خالی بر نمی‌گردد. بسیار هم حکیم هستند و حرف‌هایی می‌زنند شنیدنی. با یک سادگی جالبی می‌گویند: من البته دو سه بار بیشتر جبهه نرفته‌ام خواهرانی بودند که چندین و چندبار جبهه رفته‌اند.
آخر کار می‌گویم مادرجان دعا کنید شهید شویم. خانم سعیدی با شوخی و خنده به من می‌زنند که هی ایشان مادر شهید هستند‌ها. دعایشان مستجاب می‌شود حواست باشد چه می‌گویی! با خودم می‌گویم: تو را چه به این دعا‌ها!

مادر شهید پیچک هم بسیار انسان والا و اخلاق مداری هستند. ازشان می‌پرسیم «به نظر ما طرفداران حق همیشه در اقلیت‌اند به نظر شما این طور نیست؟»: می‌گویند: «من از باطن انسان‌ها بی‌خبرم.» یعنی: شما را چه به این قضاوت کردن‌ها!

کار تمام می‌شود. مصاحبه‌های خیلی خوبی گرفته‌ایم. هم می‌شود از دل مصاحبه‌ها حرف‌های تکراری و کلیشه‌ای استخراج کرد و هم حرف‌های جدی و تامل برانگیز. خانم سعیدی کارش را خوب بلد است. قبلا برای پایان نامه‌اش با خانواده شهدا، مصاحبه انجام داده و خوب بلد است حرف‌های دل افراد را بیرون بکشد.

تصمیم می‌گیریم خودمان بالای سر تدوین کار هم بایستیم. حدود چهار ساعت راش پر کرده‌ایم. تا ساعت دوازده شب در دفتر جبهه فرهنگی هستیم. اپیزودهایی که احساس می‌شود به درد جشنواره عمار می‌خورند را جدا می‌کنیم. خانم سعیدی تا ساعت دو می‌مانند و به تدوین گر می‌گویند که کدام را اول و کدام را آخر بگذارد. فردایش هم که روز افتتاحیه جشنواره عمار است، من دو ساعتی بالای سر کار می‌روم. و بازبینی نهایی از اثر و تغییراتی جزئی انجام می‌دهم و کمی هم جابه جایی اپیزود‌ها. کار، که طی ۲۴ ساعت انجام شده بود، و اولین تجربه ما دو نفر بود، خودمان را راضی کرده. آقای جلیلی هم می‌آیند و کار را می‌بینند. واکنششان به نظر رضایت بخش است. در بخشی که مادر شهید پیچک، بازیگر فیلم پسرش را نقد می‌کند، در واکنش به گفته‌های مادر شهید با صدای بلند می‌گویند: آفرین، آفرین.
کار در افتتاحیه اکران می‌شود و مورد توجه قرار می‌گیرد. کار پربرکتی بود. با خانواده‌های چند تن از شهدا آشنا شدیم و با همه‌شان قرار گذاشتیم که بیشتر به ایشان سر بزنیم. حرف‌های حکیمانه‌ای شنیدیم و در خلال گفته‌هایی که باید برای سینماگران پخش می‌شد برای پرسش‌های خودمان هم پاسخ‌هایی یافتیم.

این مطلب برای تریبون مستضعفین نوشته شده است.

میانمار، میان مار

خانم کلینتون
مسلمین و بودائیان که قرن هاست در کنار هم زندگی مسالمت آمیز داشته اند...
کیست که نداند این قوانین جنگل مآبانه از کدام قانون ضد بشر بلند می شود...؟
کیست که نداند این آتش نشسته بر پیکر کودک و پیر مسلمان از کدام کبریت ناجوان مردی شعله می گیرد...؟

ننه قربون

دبستانی بودم... رفته بودیم مسجد. تابستان بود. نماز توی حیاط برگزار می شد. یک ملخ نشست روی چادر خانمی که جلوی من بود. ملخ که جست زد من هم باهاش پریدم... نمازم را شکستم...
شب که به منزل آمدم برای پدرم تعریف کردم که ببینم نمازم چه حکمی دارد... .
شانه های بابا شروع کرد به تکان خوردن: شهید شول داشت نماز می خواند... گلوله توپ کنارش منفجر شد... حتی تکان نخورد... .
شکستم... مثل نمازم
بعدها بارها شکستم... و آخرین بارش تا به امروز... امروز
اکران مستند ننه قربون... حاج خانم می گفت: داشت لباس های رزمندگان را می شست فهمید لباس پسرش است... پر از خون... فهمید شهید شده... . لباس را شست... رفت سراغ لباس بعدی

کاروان زیتون

زیتون خواهد رویاند

عیسی وار

در مردمکهای سفید

کاروانی که

طبق طبق

کبوتر می پراند

پی نوشت 1: أللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَیْتُونِةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَ لَا غَرْبِیَّةٍ یَكَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاء وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ۞     سوره نور ؛ آیه 35

پی نوشت 2- کاروان جهانی الی بیت المقدس

پی نوشت 3:  بشکنیم این قفس

زخمی ترین

همیشه آرزو داشتم

فاصله آن تل و آن گودال

بیشتر از آن چیزی بود

که هست...

***

کاری که باید کرد

همه رشته های دانشگاهی را تهدید هسته ای دشمنان عزت اسلام خواهیم کرد
دشمن شنود صدای ما را
ما می شکنیم حصارها را

امید که در همه رشته های دانشگاهی، باب شهادت باز شود
و مهر تاییدی شود
 مسیر صحیح حرکت علمی در آن رشته را

***

همچنان، در مصر و یمن و بحرین:

الشعب یرید اسقاط النظام

***

سومالی، زخم پر دردی است بر پیکره جهان اسلام

دریابیمش

***

لطفا قدری نمک بر زخمم بپاشید
که این زخم ها همچنان بتاراند
ابرهای خواب  و فراموشی را


به زودی...

انقلاب اسلامي ايران با تأييد خداوند منان در سطح جهان در حال گسترش است و انشاالله با گسترش آن، قدرتهاي شيطاني به انزوا كشيده خواهند شد و حكومت مستضعفان برپا و زمينه براي حكومت جهاني مهدي آخرالزمان عجل الله تعالي فرجه الشريف و ارواحنالتراب مقدمه الفداء مهيا خواهد شد.
هان اي مستضعفان جهان بر مستكبران آدمخوار بشوريد و حق خود را از آنان بگيريد كه خداوند با شماست و وعده او تخلف ناپذير است.
از خداوند قادر متعال پيروزي اسلام را خواهانم
امام خمینی (ره)

جاری انقلاب اسلامی در رگ های جهان

این مقاله با قدری ویرایش به عنوان مقاله علمی در کتاب بیداری اسلامی وزارت علوم به چاپ رسید.

پایگاه اطلاع رسانی دستاوردهای انقلاب اسلامی

بررسی تاثیرات انقلاب اسلامی بر بیداری اسلامی

اشاره: این مقاله ناظر به رابطه انقلاب اسلامی و بیداری اسلامی به تعریف اصلاح گری پرداخته و با جستجوی سابقه حرکات اصلاحگرایانه‌ی اسلامی وجه تمییز نهضت انقلاب اسلامی را با این حرکات مشخص می کند. در ادامه با طرح نظریه‌‌ی صدور انقلاب به کم و کیف این نظر پرداخته و در نهایت موفقیت انقلاب اسلامی را در بعد بین المللی بررسی می نماید.

ادامه نوشته

عرفه، روز استجابت دعا

همه با هم دعا کنیم...
برای حل اسلامی و انسانی مسئله فلسطین
برای عاقبت به خیری خیزش های مردم مصر و یمن و بحرین و لیبی و عربستان و ...
برای رهایی کشور سوریه از کید دشمنانش و برای رهایی تونس از مکر روشن فکر مآبان
برای پایان لیبرال سرمایه داری در غرب و جایگزینی اندیشه و سیستمی عادلانه و موحدانه
برای پایان استعمار کشورهای کوچک و فقیر و ظلم به ایشان
برای پایان گرسنگی و فقر در کل جهان به خصوص سومالی، پاکستان، جنوب کرمان... .
برای آگاه شدن چند کشور و قوم باقی مانده و پیوستن ایشان به موج بیداری ها
برای جبهه جهانی مستضعفین جنوب که متحد و یکپارچه شوند و راه نورانی و دستورات شفابخش الهی را دریابند
برای سلامتی، طول عمر و عزت آیت الله خامنه ای، سید حسن نصرالله و همه سربازان اسلام و عدالت همچون حاج قاسم سلیمانی و برای شنیدن خبر خوش سلامتی و آزادی امام موسی صدر
برای حفظ کشور اسلامی و انقلابیمان از انواع بلایا و مکاره اعم از بلایای طبیعی و فجایای انسانی و تفرقه و شرک و الحاد و تنبلی و جدایی از دین و... .
برای اصلاح ساختار سیاسی و اقتصادی و آموزشی کشور در ابعاد مختلف برای داشتن ایرانی پیشتاز و الگو و اسلامی، اعم از آموزش و پرورش و دانشگاه و بانکداری و ساختار های مختلف اقتصادی و بهداشت و درمان و... .
برای اصلاح وضعیت فرهنگی و معنوی و معرفتی کل جهان و خصوصا جمهوری اسلامی ایران، مسئولینش و مردمش، افزایش اخلاص و کارامدی هرکس که کوچکترین مسئولیتی دارد اعم از حکومتی ها و اساتید و دانشجویان و مادران و پدران و دانش اموزان و... .
برای خدمت بیشتر مسئولین به مردم و علقه بیشتر مردم به نظام
برای نفی هر گونه استکبار درونی و بیرونی
برای سلامی و سعادت و عاقبت به خیری ذوی الحقوقانمان، پدران و مادرانمان، اساتیدمان،اقواممان، دوستانمان، فرزندانمان، و همه خدمتگذاران به اسلام و مسلمین
برای فهم و درک و انجام وظیفه مان
و برای تعجیل در فرج کسی که حاضرترین حاضران به گرد پای حضور غائبانه اش نمی رسند، برای سلامتی وجود شریف ایشان و رضایت ایشان از اعمال ما و از حرکت های مردمی و جهانی که حضور ایشان صدی(100) است که چون آید همه آن نودها هم پیش ماست و برای این که لیاقت داشته باشیم از بهترین یاران و سربازان و شهدای در رکابشان و برآورده کنندگان حوائجشان باشیم

و برای هر خیر و مصلحتی که عقل ما بدان نمی رسد و خدا بهتر می داند

جهان بدون لیبرال دموکراسی

«اگر فقط با چشمی باز به پیرامون خود بنگریم خواهیم دید که شهروندان دولت های لیبرال دموکرات، از اکثر مزایای پیش بینی شده یک حیات سیاسی اصالتا دموکراتیک، و حتی از بسیاری از محاسن آزادی نیز محروم هستند. از این مهم، ضروری تر این است که لیبرال دموکراسیها امروزه همچون گذشته خطر فزاینده ای برای صلح و نظم بین المللی ایجاد می کنند. و حتی اگر اشکال سیاسی آن ها باعث چنین تهدیدی نیستند ظهور و توسعه آن  را هم ممانعت نمی کنند. البته بسیاری در اردوی لیبرال دموکراتیک از این کاستی ها و سایر هم ممانعت نمی کنند. {...}
 به لحاظ سیاسی ضروری و فوری است که بدیلی برای لیبرال دموکراسی اندیشیده و ساخته شود.
فی الواقع، لیبرال دموکراسی شری است که خوب است جهان امروز بدون آن سر کند.»
نظریه لیبرال دموکراسی/ پروفسور اندرو لوین
ترجمه و تحشیه انتقادی دکتر سعید زیباکلام

هاجر حسینی

اولین بار در همان اعتکاف دانشگاه تهران باهاش آشنا شدم. شدیدا به دلم نشست. قبل از سفر عتبات عالیات باهاش تماس گرفتم برای خداحافظی. گفتم سلام، انشاالله هاجر حسینی هستم. خندید. آخر هاجر حسینی او است. خانمی که سی سال پیش با اسم مبارک امام حسین (علیه السلام) مسلمان شده است. و هجرت کرده به سوی حق و حقیقت.

آمریکایی-مکزیکی است. یک کاتولیک معتقد بوده. سی سال پیش عکس امام روح الله را در تلویزیون می بیند و شیفته اش می شود. گویی مسیح را دیده. 

پیگیری می کند. جلسه ای را که دانشجویان ایرانی داشته اند می یابد. در آن جلسه یک دانشجوی ایرانی، پرحرارت و داغ از تاریخ اسلام و عاشورا می گفته. نام حسین را که می شنود، تکان می خورد... تکان می خورد.

مطالعه می کند. سال هاست که در کلیسا در گوشش خوانده اند: جهان هپی اند است. پایان جهان، صلح و دوستی و عدالت است. اما... .

هاجر حسینی می گوید: اما مسیحیت برنامه ای برای این صلح و عدالت جهانی نداشت. من اسلام را مطالعه کردم و دیدم اسلام است که برای آینده ای سرشار از عدالت و معنویت و صلح برنامه دارد.

مسلمان می شود و می شود هاجر حسینی... .

شنبه آمده بود منزل ما برای زیارت قبول و پیام رسانی. آمده و به من و لیلا از فعالیت های بی شمار و خستگی ناپذیرش گفت. از برنامه ریزی های پنجاه ساله اش برای این که جامعه آمریکا را به سمت ارزش های اسلامی نزدیک کند. از برنامه هایش برای تبلیغ. از... .

همسرش ایرانی و استاد دانشگاه تهران است. خودش ارتباطات خوانده و گاهی ایران است و گاهی آمریکا. سه دخترش اما آمریکا هستند. هر سه فعال و انقلابی و مبلغ.

گفت: شما، صاحبان انقلابید. باید کار کنید. شبانه روز. بی خستگی. اگر کاری نکنید پس چه کسی برای انقلاب کار کند.

هاجر حسینی، همه را هاجر حسینی می خواهد.


دادگاه مردمی حسنی مبارک


نماینده مردم: السید حسنی مبارک! آیا شما می پذیرید که در کشتار مردم در جریان اتفاقات اخیر نقش اصلی را داشته اید؟

حسنی مبارک: کشتار مردم! برادر من، اشتباه شده من به تصور این که این دوستان برای جشن دوام حکومت ما به خیابان آمده اند، گفتم کمی هیجان جشن را زیاد کنیم توپ و ترقه استفاده کردیم. والا من مخلص مردمم. جان ایشان جان من است. مال ایشان مال من است!

- آیا شما می پذیرید که در محاصره نوار غزه نقش جدی داشته اید و با دولت نامشروع اسراییل همکاری کرده اید و امضای  پیمان کمپ دیوید را تایید نموده اید؟

- والاحضرتا! این دیگر اشتباه محض است، ما به نیت این که بچه های غزه درگیر جنگ با دولت منحوس اسراییلند و دلخوشی ندارند گفتم دیواری بکشیم برای بازی بالابلندی. پیمان کمپ دیوید دیگر چیست؟ فیلم جدید هالیوود است؟!

- آیا شما قبول دارید که این پسران شما در کشتار مردم نقش زیادی داشتند؟

- پسران من! این ها در پلی استیشن هم توان آدم کشتن ندارند!!!

خواهران و برادران مجاهدم! با توجه به مدارک موجود و شهادت شاهدان، کمی به ایشان هیجان دهید و بعد از یک دست پلی استیشن با ایشان بالابلندی بازی کنید.

ثبت در واژگان بدون مرز

کابوس ترین/ داستانک

شروع کرد به شمردن...

10، 9، 8...

-          عجب امتحان سختی، برای عضو گارد ویژه شدن باید درست تصمیم بگیرم. همین پیرمرد بهترین گزینه است. یادم نمی رود اوایل که منطقه را محاصره کرده بودیم، چه جوری غیب می شد، محاصره را می شکست، غذا به مردم محلی می رساند...

7، 6، 5...

-          ولی نه این پسرک گزینه بهتری است، گستاخی عجیبی دارد، همین فرداست که عملیات های انتحاری را سازمان دهی کند، آن پیرمرد نحیف است اما این پسرک، یک فرمانده بالقوه تمام عیار...

4، 3، ،2، 1...

-          اَه، متیِ لعنتی صبر کن، نمی توانم تصمیم بگیرم. آهان، دخترک... این زنان  هر کدام هفت، هشت فرزند به دنیا می آورند و با بغض ما و دولت ما بزرگ می کنند، هرچند الان نگاهش به عروسکش است که در دستان متی است، ولی او از همه بدتر است، او هشت دشمن است به تنهایی، باید او را نشانه روم...

... آتش

خلوت ما سینه جمعیت است



شب ها در افتتاح شکوه می کنند به درگاهت که اللهم الیک نشکو من فقد نبیک... هر روز بعد از نماز باید خواند: اللهم اصلح کل فاسد من امور المسلمین... حتی شهادت می توان طلبید از خدا در این ماه: اللهم اني اسئلك ان تجعل وفاتي قتلا في سبيلك تحت رايه نبیک مع اولیائک... همه یعنی خلوت ما سینه جمعیت است. همه این ها یعنی معنویت ما امیخته با جهاد و حضور انقلابی است... سومالی را دریاییم در این ماه پر از معنویت

بشاگردی ها 1

در قطار بندرعباس- مشهد که 24 ساعت در آن به سر بردیم دخترانی را دیدم با صمیمیت مردمان جنوب کشور و تیپی که مشخص بود اردوی زیارتی مشهد را در پیش دارند. دو سه بار در حال تردد در راهروهای قطار دیدمشان. مقصدشان را که می دانستم پرسیدم از مبداشان.. گفتند: بشاگرد. ذوق زده گفتم: حاج عبدالله والی؟ خمینی شهر؟ آوینی؟ ... خندیدند. دعوتشان را برای حضور درکوپه شان پذیرفتم. کمی حرف زدیم. از بشاگرد و 900 روستایش، از تحولاتش. از احیاکننده بشاگرد... حاج عبدالله والی،  از حوزه علمیه معروفش، از حمام های خورشیدی اش، از رضا امیرخانی... از وقایع پارسال. می گفتند: بیش از 90 در صد مردم شهرستان بشاگرد به احمدی نژاد رای داده اند. به همین دلیل به شهر مردم با بصیرت معروف شده است. شهرستان بشاگرد! جایی که در حدود سالهای 60-61 حتی بر روی نقشه ها جایی نداشت. می گفتند: درانتخابات بعدی به نماینده شهرستان خودمان رای می دهیم. تا کنون رأیمان با مینابیها و جاسکی ها مشترک بود. از ارتباطاتشان گفتند. بچه های حوزه علمیه خمینی شهر بودند و گفتند با بچه های جهادی و امام صادق درارتباط اند... . من هم کمی از سابقه فعالیت ها و تشکل هایی که با آن ها مرتبط بودم گفتم. و از این که چقدر درنوع فعالیت های تشکیلاتی که داریم به حضور افراد آرمان خواه، جهادی و دردِ محرومیت کشیده ای چون ایشان نیازمندیم. کمی بیشتر که حرف زدیم کتابی را به من هدیه دادند. "تا خمینی شهر" روایت زندگی مجاهدانه حاج عبدالله والی جلد اول از سری کتاب های موسسه جهادی. خواستم هزینه اش را حساب کنم نگذاشتند. احساس کردم اگر بیشتر اصرار کنم ممکن است ناراحت شوند. شماره شان راگرفتم تا در مشهد در منزل پدر همسرم از ایشان پذیرایی کنیم. اول کتاب، یادداشتی را برایم نوشتند:

« شهید اهل قلم سید مرتضی آوینی: بشاگرد را باید بشاگردی بسازد.

در جواب شهید آوینی: بشاگردی می سازیم که نه بشاگردیان بلکه ایرانیان و جهانیان به وجودمان افتخار کنند.

تقدیم به شما دوست جهادیم، رهرو جهادگر خستگی ناپذیر بشاگرد که خستگی را خسته کرده... حاج عبدالله والی

انشاالله که مابتوانیم راه آن بزرگ مرد را ادامه دهیم.

از طرف خواهران حوزه علمیه بشاگرد»

نوشته را که دیدم گفتم: فرافکنی می کنید؟! یا تلقین تربیتی؟!

و باز همان خنده ساده و سرشار از جنوبیت

به مشهد که رسیدیم خداحافظی گرمی کردیم و قرار شد بیشتر ارتباط بگیریم. شماره رد وبدل کردیم. روز بعد تماس گرفتم و از ایشان دعوت کردم به منزل پدر همسرم بیایند. ده نفرشان عصر حدود ساعت سه و نیم امدند. پدر همسرم بحث را این گونه شروع کردند: آقا زاده ها معمولا چیزی نمی شوند. معمولا کسانی به جایی می رسند و آیت الله کاشانی و شیرازی و قزوینی و خمینی می شوند که خود رنج محرومیت را کشیده اند... امید آینده انقلاب شمایانید.

پیوندهای مرتبط:

گفتاری منتشر نشده از حاج عبدالله والی

حاج عبدالله را در آینده بیشتر خواهیم دید- سهیل کریمی

پیامبر بشاگرد- رضا امیرخانی

بعد نوشت: خیلی وقت بود به وبلاگم سر نزده بودم... چه گردو غباری گرفته این جا

حرکت های مردمی... در سه نما

1-      پارسال بود که نه فقط در قالب الفاظ که عملا این جمله امام به تصویر کشیده شد: محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است...

و انقلاب اسلامی این مولود خلف اسلام حسینی را نیز همان عاشورا دوباره زنده کرد.

امام خمینی:  آنها از همين گريه‌ها مي‌ترسند، براي اينكه گريه است كه گريه بر مظلوم است، فرياد مقابل ظالم است. دسته‌هايي كه بيرون مي‌آيند، مقابل ظالم هستند، قيام كرده‌اند... اين‌ها يك شعائر سياسي است كه بايد حفظ شود.

مقام معظم رهبری: حرکت عظیم روز چهارشنبه نهم دی حجت را بر همه ما تمام کرد. مسئولین قوه مجریهُ قوه مقنهً مسئولین قوه قضائیهُ دستگاه هاب گوناگون می دانند همه می دانند که مردم در صحنه اند و چه می خواهند. دستگاه ها باید وظایفشان را انجام دهند.

2-      دیروز با بچه های بسیج دانشگاه تهران رفتیم خیمه عدالت خواهی آقای جهانشاهی. و او هنوز همان بود بعد از هفت ماه: صریح، ساده، آرام، مصمم و امیدوار... اما این بار با کمی گلایه از بدنه جریان حزب اللهی برخلاف سری قبل. عجیب است اراده این مرد. 7 ماه بست نشینی در حرم حضرت عبدالعظیم. اما چه باید کرد که این ماجرا به نتیجه ای مطلوب برسد؟ به نظر می آید مهم ترینش همراهی بدنه دانشجویی و طلبگی است در مطالبه آرمان عدالت... هل من ناصر؟!

خنده دارترین شبهه ای که در رابطه با ایشان شنیدم این بود که این مرد در حق خانواده اش ظلم می کند. اگر این حرف درست باشد که پس نعوذبالله امام حسین «ع» بزرگترین ظلم را در حق خانواده شان کردند و یا حضرت امام که 15 سال تبعید بودند. اما واقعا طلبه سیرجانی در حق خانواده اش ظلم می کند و یا قوه قضاییه که مطالبات وی را پیگیری نمی کند؟!

3-     کار درخشان کاروان آزادی غزه ... که محصول اورجینال وجدان بیدار آسیایی است در راه شکست حصر غزه است. طوبی لهم و یا لیتنا کنا معهم

http://asiaforgaza.blogfa.com/

راشل کوری

راشل کوریرهایی

وصف شادابی است...

برای تو ای!

برانگیخته در رکود مرداب

...

ادامه نوشته

ما در این جبهه تنها نیستیم

پنج شنبه دو هفته پیش بود که اس ام اسی آمد مبنی بر دیدار با فعالین ضد جنگ آمریکایی و شوخی یکی از دوستان(ر.ف) که تو وزیر امور خارجه مایی و حتما بیا.

وعده دیدار در نمایشگاه رسانه های دیجیتال بود. همسر یکی از این زنان فعال ضد جنگ را می شناختم. قبلا در نشست علم و صنعت جنبش عدالت خواه دیده بودمش. مردی بود فهمیده و آگاه به مناسبت های بین المللی.

خوشرویی و شور و شوق این زنان امریکایی را خیلی دوست دارم. 4خانم بودند که یک نفرشان ایرانی بود و مترجم و در سازمان دوستی مردم ایران و مردم آمریکا فعالیت می کرد، سیمین رویانیان. خانم الی همسرش ایرانی بود و خودش آمریکایی و او هم در همان سازمان بود. گلوریای امریکایی هم بود از سازمان آنسور یا پاسخ و خانم سارا هم نماینده مرکز فعالیت های بین المللی درآمریکا.

بحث را با معرفی مختصری ازخودشان و فعالیت های حقوقیشان شروع کردند و گفتند که پیگیر بحث عدالت و صلح در جهانند. سعی می کردیم که از مواضعی که حداکثر اشتراک بر آن ها وجود دارد به سمت مواضعی که ممکن بود به اختلاف برسیم پیش برویم تا درنقطه ی تفاهم خوبی متوقف شویم.

قرار شد معرفی کوتاهی از فعالیت هایمان داشته باشیم. اشاره کردیم به مبانی فعالیت هایمان که همان پیگیری آرمان های انقلاب اسلامی است و مطالبات رهبری انقلاب و پیگیری عدالت در داخل کشور و مناسبات جهانی . تحصن فرودگاه غزه و حضور در اجلاس آب و هوای بولیوی با ذکر برخی مواضع مطرح شده در آن چون تشکیل  دادگاه جهانی و پیگیری بحث تحریم کالاهای اسراییلی و... را هم به عنوان شاهد مثال مطرح کردیم. بعد هم به مواردی اشاره کردیم چون آمار و ارقام فعالیت های زنان در داخل و مقایسه با خارج از کشور و... که خانم الی گفت: شما زنان ایرانی خیلی می فهمید و حتی می توانم بگویم بیشتر از من می فهمید.

دو پیشنهاد به ایشان برای ادامه فعالیت ها مطرح کردیم یکی بحث اهمیت تحریم کالاهای صهیونیستی از این باب که پشتوانه همه جنایات اسراییل همین کمپانی های اقتصادی اش است و دیگر پیشنهاد کار برای اصلاح و تغییر ساختار سازمان ملل که جایی بشود برای احقاق حقوق همه ی مردم و نه فقط دول قدرتمندی که به پشتوانه ی رسانه و پروپاگاندا، پول و قدرت اعمال قانون می کنند و بر نظرات شورای امنیت و دادگاه بین المللی و سایر قسمت های سازمان ملل تاثیر می گذارند. بحث عدم موفقیت مباحث ضد رژیم صهیونیستی علیرغم فشار جامعه جهانی به دلیل حمایت های مکرر امریکا به عنوان شاهد مثال این مسئله ذکر شد که شدیدا مورد تایید این دوستان قرار گرفت.

بحث را کمی جلوتر بردیم و راجع به تحلیل واقعه 11 سپتامبر از ایشان پرسیدیم که همان حرف های خودمان را می زدند که دروغی بیش نبود و طرحی بود برای تروریست خواندن مسلمانان و کلید زدن پروژه ای دیگر.(توی دلم میگفتم احتمالا ایشان هم از طریق ماهواره اخبار جمهوری اسلامی را میبینند که اینقدر هم سو می زنند)

بقیه مباحث را در این گزارش رسمی بخوانید: آمریکا نمی گذارد فریاد عدالت خواهی ایران، به گوش جهانیان برسد.

در نهایت بر سر ولایت فقیه هم به توافق رسیدیم که ضامن حفظ عدالت و عدم دیکتاتوری است. خانم الی با خنده می گفت: این مرد قد کوتاه(اشاره به احمدی نژاد) کارهای بلندی در جهان کرده است و مسامحتا تنها رئیس جمهور عدالت خواه در جهان است.

بعد هم مباحثی درباره وضعیت زنان شد و سوالی که برایشان پیش آمده بود این بود که شما می گویید جنگ بر زن مسلمان واجب نیست ولی ما عکس هایی را دیده ایم که زنان درجنگ ایران و عراق حضور داشتند؟ جواب دادیم که اولا ما جنگ تسخیری و جهاد ابتدایی در زمان غیر معصوم نداریم، آن جنگ برای ما دفاع محسوب می شده و دفاع در اسلام بر زن و مرد واجب است. ثانیا در رابطه با جهاد زنان، اسلام سکوت کرده و حق انتخاب با زنان است. اگر توان و شوق دارند می توانند شرکت کنند و گرنه مجبور نیستند. خیلی از این بحث کیفور شده بودند و در نهایت یکی از ایشان گفت که وقتی می خواستیم به ایران بیاییم دختر 24 ساله ام می گفت که از این پوشش خوشش نمی آید اما اندکی که گذشت به پدرش می گفت: احساس می کنم زنان در این کشور از امنیت بیشتری برخوردارند.

بعد هم من و ز.س با خانم گلوریا رفتیم بیرون تا درگزارشی که از وضعیت زنان در ایران می خواست یگیرد و به قول خودش صدای حق طلب زنان ایرانی را به جوانان امریکایی برساند کمکش کنیم.

خیلی هم از دست ایرانیها عصبانی بودند که چرا برخی جوانان ایرانی دروغ ها و تبلیغات آمریکایی را باور کرده اند و امریکا را بهشت آزادی ها تصور می کنند و می گفت: آن ها فکر می کنند چون زنان در امریکا هر لباسی می توانند بپوشند آزادند در حالی که از کوچکترین حقوق مشروع سیاسی، نه زن و نه مرد ،برخوردار نیستند. بعد هم به آمار تکان دهنده ی بیش از سی میلیون بیکار و بحران اقتصادی گریبان گیر امریکا و دلایل آن من جمله دامن زدن آمریکا به جنگ های متعدد درمناطق مختلف مثل افغانستان و عراق اشاره کرد.

آخر کار هم بروشوری دو زبانه به ما دادند که اشاره ای شده بود به سیاست خارجه امریکا که هدف نهایی اش تغییر نظام جمهوری اسلامی است و به کمتر از آن راضی نمی شود و چون در باتلاق های خودساخته  فرو رفته چاره ای جز بسنده کردن به تهدیدهای نظامی و طرح محاصره امور اقتصادی و تجاری و سیاسی  ندارد.هم چنین اشاره شده بود به بهره وری دولت امریکا ا ز تهدید و تطمیع  و تبلیغ برای صدور قطع نامه هایی در کنگره آمریکا ،شورای امنیت سازمان ملل و پارلمان اروپا برای اعمال تحریم علیه ایران که تماما ناقض عهدنامه ها و قوانین بین المللی است. هم چنین به حمایت آمریکا ا زگروه های تروریستی مخالف جمهوری اسلامی ایران چون سازمان منافقین(مجاهدین خلق)، گروهک پژاک(زندگی آزاد کردستان) و جندالله اشاره شده بود. درنهایت هم بحثی شده بود د ر اثبات حق ایران برای استفاده از انرژی هسته ای و توصیفاتی حقیقی از ایران امروز. این بروشور مزین به شعر معروف سعدی بود که بنی آدم اعضای یکدیگرند...(هرچند درست این شعر بنی ادم اعضای یک پیکرند است) .

آخر کار به خانم گلوریا پسته تعارف کردیم بخورد که با پوست انداخت توی دهانش سریعا بهش گفتیم و بیرون آورد و یک پسته ی دیگر برایش پوست گرفتیم و دادیم بخورد که ا زاین همه مهربانی ما! به هیجان آمده بود و ما را د رآغوش کشید و بوسه ای روانه ساخت و آرزوی صلح و عدالت را برای همه ی جهانیان کرد و رفت.

به راستی چقدر از این زنان و مردان حق طلب و آزاده در جهان حضور دارند که می شناسیم و نمی شناسیم؟!

به امید تحقق و شکل گیری آرمان امام روح الله: تشکیل جبهه جهانی مستضعفین.

بازنشر در وب سایت چارقد+ عکس با کیفیت از خانم الی و خانم گلوریا شما زنان ایرانی خیلی می فهمید

شعله های خاموشی که روشن شد

در طغیان رود سند...

آیه های قرآن شعله ور شد...

وقتی هنوز

سیل بندی مرصوص ساخته نشده بود...

سیل پاکستان

***

در لابه لای شعله های هجوم ستاره ی سیاه

نوار غزه و قرآن با هم سوختند...

وقتی گذرگاه رفح

اجازه عبور به آیه های قرآن نداد

غزه د رآتش

***

و ما شعله هایی که قر آن را فرا گرفته بود خاموش کردیم...

با اشک های ولی...

که اشک های ولیِ ما

شعله های آتش سقر را خاموش می کند

چه برسد به این آتش کودکانه!

و ما خاموش کردیم

با خالی کردن آب بطری های نستله

و

با سطل های آب مهربانی که امروز از دارو و پتو و وجه نقد

پر و خالی شد

ما شعله هایی که قرآن را فرا گرفته بود خاموش کردیم

اما آن مزدور نفهمید...

که شعله هایی عظیم تر از عشق و خشم را در دل مومنین روشن کرد

که و مکروا و مکرالله والله خیر الماکرین

اجرکم عندالله

و این ماجرا ادامه دارد...

 

سخن رانی تکان دهنده شهید مطهری در روز عاشورا

والله و بالله ما در برابر این قضیه‏ مسئولیم . به خدا قسم مسئولیت داریم . به خدا قسم ما غافل هستیم . و الله قضیه‏ای که دل پیغمبر اکرم را امروز خون کرده است ، این قضیه است . داستانی که دل حسین بن علی را خون کرده ، این قضیه است . اگر می‏خواهیم‏ به خودمان ارزش بدهیم ، اگر می‏خواهیم به عزاداری حسین بن علی ارزش‏ بدهیم ، باید فکر کنیم که اگر حسین بن علی امروز بود و خودش می‏گفت برای‏ من عزاداری کنید ، می‏گفت چه شعاری بدهید ؟ آیا می‏گفت بخوانید : ” نوجوان اکبر من” یا می‏گفت بگویید : ” زینب مضطرم الوداع ، الوداع ” ؟! چیزهایی که من ( امام حسین ) در عمرم هرگز به اینجور شعارهای پست و کثیف ذلت آور تن ندادم و یک کلمه از این حرفها نگفتم؟! اگر حسین بن‏ علی بود می‏گفت اگر می‏خواهی برای من عزاداری کنی، برای من سینه و زنجیر بزنی، شعار امروز تو باید فلسطین باشد . شمر امروز موشه دایان است. شمر هزار و سیصد سال پیش مُرد، شمر امروز را بشناس. امروز باید در و دیوار این شهر با شعار فلسطین تکان بخورد. هی دروغ در مغز ما کردند که‏ آقا این یک مسئله داخلی است. مربوط به عرب و اسرائیل است . … تلاش ما مسلمین در این زمینه چه بوده است؟ به خدا خجالت دارد ما خودمان را مسلمان بدانیم ، خودمان را شیعه علی بن ابی طالب بخوانیم. … آیا ما وظیفه نداریم که کمک مالی به آنها بکنیم؟ آیا اینها مسلمان‏ نیستند، عزیزان ندارند؟ آیا اینها برای حق مشروع بشری قیام نمی‏کنند؟ « فضل الله المجاهدین باموالهم و انفسهم (سوره نساء ، آیه ۹۵) الذین‏ آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم»( سوره توبه ، آیه ۲۰) به وسیله مال که می‏توانیم کمک کنیم . والله این انفاق واجب است، مثل نماز خواندن و روزه گرفتن واجب است. اولین سوالی که بعد از مُردن‏ از ما می‏کنند همین است که در زمینه همبستگی اسلامی چه کردید ؟ پیغمبر فرمود : « من سمع مسلما ینادی یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم » هر کس بشنود صدای مسلمانی را که فریاد می‏کند یاللمسلمین مسلمانان به‏ فریاد من برسید ، و او را کمک نکند ، دیگر مسلمان نیست ، من او را مسلمان نمی‏دانم . چه مانعی دارد که ما برای اینها حساب باز کنیم ؟ چه‏ مانعی دارد که مقدار کمی از درآمد خودمان را اختصاص به اینها بدهیم ؟ … مردم بیدار آن مردمی هستند که فرصت شناس باشند، دردشناس باشند، حقایق شناس باشند. من وظیفه خودم را عمل کردم . وظیفه من فقط گفتن بود و خدا می‏داند جز تحت فشار وجدان و وظیفه خودم چیز دیگری نبود. این کمک مالی را وظیفه‏ شما می‏دانم و وظیفه خودم و هر خطیب و واعظی می‏دانم که این را بگوید، بر هر خطیب و واعظی واجب می‏دانم که چنین حرفی را بزند. مراجع تقلید بزرگی مثل آیت الله حکیم و دیگران رسما فتوا داده‏اند که کسی که در آنجا کشته می‏شود ، اگر نماز هم نخواند شهید در راه خداست. پس بیاییم به خودمان ارزش بدهیم ، به کار و فکر خودمان ارزش بدهیم ، به کتابهای خودمان ارزش بدهیم ، به پولهای خودمان ارزش‏ بدهیم ، خودمان را در میان ملل دنیا آبرومند بکنیم . علت اینکه دولتهای‏ بزرگ جهان چندان درباره سرنوشت ما نمی‏اندیشند ، این است که معتقدند مسلمان غیرت ندارد . آمریکا را فقط همین یکی جری کرده است . می‏گوید مسلمان جماعت غیرت ندارد ، همبستگی و همدردی ندارد. می‏گوید یهودی که‏ برای پول می‏میرد، جز پول چیزی نمی‏شناسد، خدایش پول است ، زندگیش پول‏ است ، حیات و مماتش پول است ، به یک چنین مسئله حساسی که می‏رسد روزی‏ یک میلیون دلار به همکیشانش کمک می‏کند ولی هفتصد میلیون مسلمان دنیا کوچکترین کمکی به همکیش خود نمی‏کنند.

یک نما از سینمای آمریکای لاتین _ رهاورد سفر به بولیوی - آمریکای لاتین

قبل نوشت: خاطرات سفرم را چندین بار نوشته ام و هر بار به دلیلی از بین رفتند. این بار تصمیم گرفتم در لحظه خاطرات را بر روی نت بگذارم. فعلا متناسب با حال و هوایم خاطرات را بدون توالی منطقی یا زمانی می نویسم و بعدها ان ها را زمان بندی خواهم کرد. ان شاالله

مسیر 7 ساعته شهر لاپاز(پایتخت سیاسی بولیوی و شهری که مقصد پرواز سائوپائولو به بولیوی بود) تا کوچابامبا (پایتخت فرهنگی بولیوی و محل برگزاری کنفرانس آب و هوا و حقوق مام زمین) را با اتوبوس رفتیم. در راه به رسم همه ی اتوبوس های دنیا فیلمی را پخش کردند. فیلمی که بدون حتی یک قیچی زدن می شد در ایران نمایش داد. اسم فیلم را متوجه نشدم چون به زبان اسپانیولی بود. اما کلیت فیلم ماجرای دو کودک بود که در موسیقی با استعداد بودند و صدای خیلی خوبی داشتند. پدرشان برای این که این دو کودک رشد کنند آن ها را به یک خارجی(ظاهرا انگلیسی) می سپارد و قراردادی بین این ها امضا می شود که تا فلان موعد (مثلا 10 سال) این کودکان پیش آن مرد کاراموزی کنند. آن مرد کودکان را به شهر دیگری می برد و از آن ها بیگاری می کشد. از صدایشان بهره می برد و از طریق آن ها به کسب درامد می پردازد و جیره و مواجبی در حد بخور و نمیر به ان ها می دهد. اولین بار که کودکان را برای دیدار والدینشان می برد تهدید می کند که از اتفاقات چیزی تعریف نکنند. ظاهرا باندهای مافیایی در عالم موسیقی امکان رشد افراد و گروه هایی که از جای خاصی ساپورت نمی شدند را منتفی می کرد و در نتیجه هیچ گروه مستقلی در این زمینه فعال نبود. هزینه خرید تجهیزات موسیقی هم بالاتر از ان بود که اشخاص بتوانند تهیه کنند. کمی که کودکان بزرگتر می شوند به فکر می افتند که خودشان نوعی وسیله موسیقی بسازند. پنهان از چشم مرد استعمارگر، به یادگیری ساخت نوعی آلت موسیقی سنتی و بومی میپردازند و با استعداد ذاتی و پشتکارشان موفق می شوند به درون این باند موسیقی نفوذ کنند و موسیقی های سنتی و انقلابی و ضد استعمارگری بسازند و معروفترین و محبوب ترین گروه موسیقیایی زمانشان شوند و بعدها حساب امثال آن مرد را هم با روشنگری و رسانه ای کردن قضیه برسند.

فیلم حقیقتا تاثیرگذار و نشان دهنده  اوج عدالت خواهی و ظلم ستیزی و تکیه به داشته های بومی مردم آمریکای لاتین بود.

پی نوشت: بولیوی سه پایتخت دارد: پایتخت سیاسی: لاپاز/ پایتخت فرهنگی: کوچابامبا / پایتخت اقتصادی: سانتاکروز (توضیحات تکمیلی بعدا داده خواهد شد)

 لینک مرتبط: ظلم ستیزی یا بیان درد مردم؛ شاخصه های سینمای آمریکای لاتین

امت واحده اسلامی

صابره الزهرا طلبه ی هندی سال چهارمی جامعه الزهرا است. بچه ها ازش پرسیده بودند: اگر برگردی هند چه می کنی؟ گفته بود: اگر همسرم اجازه دهد شهر به شهر و روستا به روستا می روم و مذهب تشیع را تبلیغ میکنم. گفته بودند: و اگر اجازه ندهد؟ گفته بود: منزلم را به پایگاه نشر عقاید شیعه تبدیل می کنم. بچه ها بهش گفته بودند: چرا خودت را اذیت میکنی؟ همین که فرزندان خوبی تربیت کنی و خودت هم معتقد باشی کافیست. با عصبانیت روی دستش کوبیده بود و گفته بود: من سهم امام خورده ام و باید امام شوم جماعت هندوستان را.

عفیفه احمد بانوی اندونزیایی ساکن ایران و مادر یک پسربچه ی 4 ساله و مترجم آزاد است. وبلاگ دارد و کلی در وبلاگش از انقلاب اسلامی و ولایت فقیه دفاع می کند و شیفته ی احمدی نژاد است. پس از ماجراهای انتخابات با اشک می گفت: در دلِ تهران در دفاع از ولایت فقیه شدیدا احساس تنهایی می کردم. خوب شد شماها را دیدم والا تصور می کردم تنهای تنهایم.

نجلا الکلیوبی بانوی مصری و همسر آقای مجدی حسین از فعالان مصری حزب امل مسلمین است. همسرش به دلیل سخن رانی در غزه به زندان محکوم شده بود. شیفته ی انقلاب اسلامی بود. وقتی ایران آمده بود می گفت: برایم فوق العاده است که تنها حکومت اسلامی دنیا را از نزدیک ببینم. می گفت: ما از لحاظ فقهی شافعی و از لحاظ سیاسی شیعه  امام حسینیم.  می گفت: افتخار میکنم در هوایی نفس بکشم که خمینی هم در همان هوا نفس کشیده است.

و نمونه ها بسیارند... .

غیرت عرب

خواندن ادامه سفرنامه یکی ازهمسفران لبنان (البته تنها همسفری که اراده نوشتن خاطرات را هنوز  از دست نداده اند) من را به یاد  گفتگوی یک مرد عرب و زنی امریکایی انداخت که تابستان پیش در سفر به یکی از کشورهای  شیخ نشین حاشیه خلیج فارس شاهدش بودم.

یک روز به پیشنهاد همراه محترم به بازاری رفتیم که من حتی یک جوارب هم نخریدم .بازاری که فقط جنس مارک دار داشت خوب معلومه قیمت ها چطوری بود و تنها از نمازخانه آن می شد فهمید که در یک کشور مسلمان هستم.من که اهل خرید کردن آن هم در چنین جایی نبودم ، ولی همراهم درست برعکس من بود بنابراین مدت زیادی را در این مکان کذایی گذراندیم.

من با مشتری ها که گاها به نظرم انسان های جالبی بودند حرف می زدم که البته به ندرت پیش می آمد .

در فروشگاهی که آهنگی عربی (با صدای یک زن) گذاشته بود روی صندلی فروشگاهی نشسته بودم و مشغول تماشای مشتری ها.

دختر و پسری که 24 یا 25 ساله به نظر می آمدند توجهم را جلب کردند.

 شاد و زیبا با چهره هایی گرم. هردو قد بلند بودند وشلوارهای لی زیبایی که پوشیده بودند قد آنها را بلندتر نشان می داد.

دختر داشت کفش امتحان می کرد. احتمالا چون دید من بیکارم خواست که در انتخاب کفش کمکش کنم و مثل خانم های ایرانی ابراز کرد که آقایان اصلا سلیقه ندارند و هر چی که می پوشی می گویند قشنگ است.

خیلی حرف می زد هردو فلسطینی بودند ولی در اردن زندگی می کردندبرعکس دختر پسر خیلی کم حرف می زد و رفتاری همراه با احترام زیاد با من داشت. وقتی نوجوان بوده  فلسطین را ترک کرده بود از فلسطین که حرف می زد چشمانش پر از اشک می شد.

ولی دختر انگار ملیتش را خیلی دوست نداشت و می گفت هر کس که من را می بینه فکر می کنه من امریکایی ام!

این موضوع را با افتخار می گفت.

درر حین گفتگو خانمی امریکایی به جمع ما اضافه شد ودرباره خواننده ای که ترانه اش را در مغازه گذاشته بودند پرسید:"آیا نانسی است؟" دختر جواب داد :"نه این... است"

خانم امریکایی با لحن خاصی گفت: "آخه من هر خواننده زنی که عربی می خواند فکر میکنم نانسی است چون تنها خواننده زن عرب که می شناسم نانسی است."

دختر   توضیح داد  که خواننده زن عرب زیادی وجود دارد که صدای بعضی خیلی قشنگتره و ...

ولی پسر فلسطینی فقط یک جمله گفت:"ما هم تنها خواننده امریکایی که می شناسیم مایکل جکسون است."

این جمله را با تعصب خاصی بیان کرد جمله که گمان می کنی یک نفر با همه وجودش می گوید.

خانم امریکایی هیچی نگفت ولی طوری که انگار بهش برخورده بود بدون تشکر و خداحافظی از ما جدا شد.

چند دقیقه بعد دختر کفشی را پسندید و پسر پولش را حساب کرد .با من خداحافظی کردند و از گیت مغازه رد شدند و من دیگر آن ها را نمی دیدم و لی ذهنم پر از سوال بود که اگر این غیرت فقط برای موسیقی نبود...

اگر آن دخترعرب هم کمی تعصب داشت...

.

رویای لبنان 2

فرودگاه یا صعود گاه...

سوار اتوبوس شدیم. در اتوبوس غریبانه فقط دنبال این بودیم ببینیم همسفران مان چه کسانی هستند و چه افکاری دارند و... کنجکاوانه  رفتار همه را زیر نظر داشتیم. با استراق سمعهایی  هم که کردیم در لابلای حرفهای دوستان  اسم بزرگان جنبش را شنیدیم و متوجه شدیم که یکی از دوستان همسفر در نشست جنبش در اهواز و شیراز  یک سخنرنی غرایی کرده بود و تازه شناختیمش... و البته  در رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران  در لبنان هم ما را با سخنان جنبشی شان به فیض رساندند!!!

در اتوبوس همسفر کلاه بردار!  در کلاه یکی از دوستان صدقه جمع کرد تا از شر تیر و موشک های احتمالی صهیونیستی  و شایدم از دود شدن تو هواپیما و یا هر اتفاق دیگه ای  که منجر به شهادت ما شود، مصون بمانیم...(الیته به سرعت خبر دار شدیم به دلیل تغییر هواپیما از توپولوف به بوئینگ، احتمال دود شدنمان کم شده.)

خلاصه بعد از یک ساعت و نیم، اتوبوس عهد رضاخان ما را به فرودگاه بین المللی امام خمینی رساند. طبق تجربه های پیشین در سفرهای قبل، منتظر دیدن آدمهای اتو کشیده و کراوات زده مدل  2010 شدیم. اما در همان لحظه ورود،  چشممان به جمال زائران عزیز کربلا و سوریه منور گشت و سریعا متوجه شدیم احیانا به دلیل عدم لطمه به روحیه معنوی زائران و شایدم عدم تهاجم فرهنگی بیگانگان، پروازهای عصر جمعه همگی به سوی کربلا و سوریه و پاکستان و باکو قرار داده شده اند!! البته در بیروت هیچ صحنه ای که به طهارت روح ما لطمه وارد کند وجود نداشت !!!!!

بعد از گرفتن کارت پرواز، مثل یک لشکر تیر خورده به سالن بعدی رسیدیم. ما که از صبح صبحانه هم نخورده بودیم منتظر صدا زدن آقای سرپرست  جهت صرف ناهار بودیم. اما در طی چند ثانیه  دوستان همسفر غیب شدند. روی صندلیها نشسته بودیم که یک پیرمرد قزوینی با یک کارت تلفن آمد و گفت دخترم بیا با این کارت تلفن یک شماره برام بگیر. بار اول کد رو فراموش کرد بگه ، بار بعد کد رو گفت شماره رو یادش رفت، بار بعد نصف کد رو گفت نصف شمار رو.... خلاصه إن بار شماره گرفتیم آخرش هم  شماره درستی نداد...

باحدود 45 دقیقه تاخیربه قصد عزیمت به  دمشق  سوار هواپیما شدیم.

 هر لحظه  زینب برایمان پر رنگ تر می شود...

اگر کسی را چشم بسته وارد هواپیما ما می کردند عمرا که می توانست تشخیص دهد هواپیماست یا اتوبوس.  داد و بیداد و سر و صدا همه جا را پر کرده بود...  آقا من میخام کنار خانمم باشم. ... آقا اینجا جای منه... دوستام اون طرفن من اینا، من رو جابجا کنید... تخمه ها رو کجا گذاشتی.... صلوات... مهماندارها شوکه شده بودند از دیدن این صحنه ها...

وقتی فرودگاه داغون  دمشق رسیدیم،  با صفهای شلوغی مواجه شدیم که ملت در آن  منتظر عمل معجزه اسای مهر گذرنامه شان بودند. زرنگی کردیم و  در یک صف که خلوت تر به نظرمان می آمد ایستادیم،  اما بعد از نیم ساعت،  صف یک ذره هم جلو نرفت، تازه فهمیدیم که 150 نفر جلویمان هستند و رییس کاروانشان دارد همه گذرنامه هاشان را با هم مهر می کند. تازه فهمیدیم که چه کلاهی سرمان رفته. دست از پا درازتر به صف همسفران خود پیوستیم...

زینب پر رنگ و پر رنگ تر می شود...

فرودگاه تا هتل حدود 30 دقیقه فاصله داشت،. در مسیر حرکت ، مشاهده خانواده های سوریه ای  در عقب ماشینهای باری و پهن کردن فرشهاشان  در جنگلهای کنار جاده،  ما را یاد جنگل قائم کرمان انداخت که ملت عصرهای جمعه برای فرار از خستگی ایام هفته به دامان طبیعت پناه می برند. درتفریحات، احساس فرهنگ مشترک کردیم.

بوی زینب می آید...

 

رویای لبنان

آن  روزها در گیر ماجرای غزه و تحصن در فرودگاه بودیم.و عصبانی از اینکه تحصن این چنین به اتمام رسید. با یک گروه چند نفره تصمیم گرفتیم در یک حرکت مجازی به دانشگاهیان مصر نامه بنویسم. طی یک عملیات شبانه روزی حدود 6 هزار تا ایمیل دانشجویان و اساتید مصری را پیدا کردیم.

آن روز در کتابخانه ماهانی جمع شده بودیم تا متن نامه را  که به 3 زبان فارسی، عربی و انگلیسی بود تنظیم کنیم.یکباره صدای رسیدن یک پیامک توجه مارا به خود جلب کرد. متن پیامک  حکایت از آن داشت که بزرگان جنبش تصمیم به فرستادن یک گروه دانشجویی به لبنان جهت شرکت در مراسم تاسوعا و عاشورای حزب ا...،  گرفته بودند. برای ثبت نام و فرستادن مدارک مربوطه  تا شب هم بیشتر وقت نبود. ما دو دانشجو نما که  مدتی از فارغ التحصیلی مان می گذشت ولی در هر جمع دانشجویی عین دو تا نخود ظاهر می شدیم، نمی دانستیم که آیا ما را هم با خود می برند یا نه؟! خوشبختانه هر کداممان تقریبا 3- 4 ترمی سابقه تدریس در دانشگاهمان را داشتیم. همین بهانه ای شد برای چپاندن خودمان در جمع دانشجویان. خلاصه با بدبختی از کارگزینی دانشگاه نامه  همکاری تدریس گرفتیم و از آنجا که به همت بزرگان هواپیمایی ماهان و حکومتی که در کرمان دارند ،حداقل روزی 4 پرواز به تهران موجود است به سرعت، همراه گذرنامه و عکس و نامه به فرودگاه کرمان رفتیم تا با اولین پرواز مدارک را برای جناب کمیلی ارسال نماییم. تا تاسوعا و عاشورا حدود 5-6 روز بیشتر نمانده بود. تازه شب  که هر دویمان به منزل رسیدیم به خانواده خبر سفر به لبنان آن هم در شرایط جنگ غزه را دادیم. بیچاره خانوادهایمان! که تازه بعد از چند روز تحصن ما را دیده بودند، از آنجا که عادت به این رفتارهای غیر منتظره ما داشتند چندان از این خبر شوکه نشدند و لی تقریبا به دلیل دختر بودن ما،  نگرانیهایی داشتند. خلاصه رویای لبنان رفتن خواب از سرمان ربوده بود. چند بار به جناب کمیلی پیامک دادیم که کی لبنان می رویم؟ پاسخ می دادند که هر وقت مشخص شد خبر می دهم. شب تاسوعا بود که خبر دادند گذرنامه ها را پس فرستادیم، اردو لغو شد!!  در دل زمستان آن چنان آب سردی رویمان ریختند که در جا یخ زدیم.

هنوز ماجرا تمام نشده بود که دوباره خبر اردوی تشکیلاتی  سوریه بسیج دانشجویی به گوشمان رسید. دوباره مثل دوتا آدم خوشحال رفتیم و گذرنامه هایمان را دادیم. گفتیم دستمان به لبنان نرسید لااقل به مرز لبنان برسد! از قضا دوباره طبق ماجراهایی این اردو هم منحل شد و مجددا یخ زدیم.

لبنان را بیشتر به خاطر توصیفات چمران و همسرش غاده و امام موسی صدر می شناختیم. به خصوص صور را . . . لبنان همیشه برایمان سرزمین انسانهای آزاده ای همچون سید موسی صدر و چمران بود که مرز جغرافیایی نمی شناختند و نه تنها برای اتحاد شیعه که برای اتحاد ادیان آسودگی و روزمرگی را بر خود حرام کرده بودند. امام موسی صدر برایمان چهره پیامبر گونه ای داشت. آرزو داشتیم از هوایی استشمام کنیم که نفسهای او را در خود داشت و در زمینی قدم بگذاریم که او در آن قدم گذاشته. آرزو داشتیم که اثر اندیشه ها و افکار این مرد بزرگ را در زندگی شیعیان لبنان از نزدیک لمس کنیم. از لبنان رویایی را در ذهنمان نقاشی کرده بودیم که هر گاه به آن نگاه می کردیم لذتش توصیف ناپذیر بود و شاید با این تصور آرزوی  رفتن به لبنان همیشه برایمان تازگی داشت.

عکس امام موسی صدر در بیل بردهای شهر بلعبک

سر ماجرای بولیوی مرتب سایت جنبش را چک می کردیم. یکباره خبر اردوی تشکیلاتی لبنان چشممان را خیره کرد. به سرعت تماسهای اولیه را گرفتیم و پول هم پرداخت کردیم تا خودمان امیدوارتر به لبنان رفتن، بیاندیشیم. پول را با رسیک تمام به حساب فردی ناشناسی به اسم  محمد ...  ریختیم که تا لحظه سفر هیچ تماسی با ما نگرفت. خلاصه یک بار با تردید به جناب سرگروه زنگ زدیم که آیا جدی جدی کاروانی عازم لبنان است؟ ایشان با چنان اعتماد و اطمینانی صحبت کردند که تازه کمی باورمان شد که موضوع لبنان رفتن جدی است. کلاسهایمان را یک جوری سر هم کردیم  تا بتوانیم یک هفته راهی لبنان شویم.

با قطار به سمت تهران حرکت کردیم تا در وقت موعود( 9 صبح 31 ادیبهشت) سردر اصلی دانشگاه علم و صنعت باشیم. ساعت 8:40 به سر در دانشگاه رسیدیم. هنوز از تاکسی پیاده نشده بودیم  یک لباس شخصی جلوی تاکسی را گرفت  و پرسید برای چه کاری آمده اید؟؟؟ تازه یادمان آمد که سوریه هم باید برویم. گفتیم برای سفر لبنان- سوریه آمده ایم. نه مرد لباس شخصی، نه مرد نگهبان و نه هیچ موجود زنده دیگری از این سفر اطلاعی نداشت. مثل دو آواره گرسنه، پشت در دانشگاه نگه مان داشتند. انگار آن روز در دانشگاه یک آزمونی بود. سیل ممتحنین به سمت دانشگاه جاری بود. از هر طرف دادو بیدادی بلند بود. آقا کجا؟!! کارتت کو؟؟ موبایل ممنوع!!  کارت شناسایی بیرون!! و آن چنان ممتحنین را در بدو ورود می گشتند که گمان بردیم  رییس جمهور و هیات دولت  برای بدرقه ما در دانشگاه مستقر شده اند!!!  لبنان نرفته زهر ترک شدیم.

از هیچ موجودی که عازم لبنان – سوریه باشد خبری نبود. بعد از حدود سه ربع صدای فردی را شنیدیم که قیافه اش می گفت که احیانا همسفر ماست. دیگر مطمئن شدیم اشتباه نیامده ایم.کم کم همسفرانمان با بیش از یک ساعت تاخیر یکی یکی  پیدا شدند و ما جدی جدی حس کردیم داریم می رویم لبنان..

 

سر در دانشگاه علم و صنعت - حرکت به سوی فرودگاه بین المللی امام خمینی

 

 

گفتگو با نشریه الکترونیکی چارقد/ سمیه ملاتبار

 

اقدامات و محورهاي كاري‌تون در این سفرچه چيز بوده است؟

عنوان اجلاس« تغییرات آب و هوا و حقوق مام زمین» بود. عمده ی اهداف جنبش عدالت خواه به عنوان یک تشکل دانشجویی_طلبگی از حضور در این اجلاس تبیین این مسئله بود که دین، تنها راه حل مشکلات محیط زیستی و انسانی است. صدور آرمان ها و پیام های انقلاب اسلامی و ارتباط با گروه های ضد سرمایه داری و ضد آمریکایی از اهداف مهم دیگر این گروه بود. این اجلاس محل تجمع گروه های ضد کاپیتالیسم و ضد لیبرالیزم جهانی بود که سرمایه سالاری و سودمحوری برخی کشورها و به خصوص آمریکا و اسراییل را ریشه ی اصلی مشکلات محیط زیستی می دانند.

 

ادامه نوشته

شهادت، از جنس دخترانه

کلامش سنـــگ ها را نرم مــی کرد              دل افـسردگان را گــــــرم می کرد

زنی در پیش مردی خطبه می خواند             که مرد از مردی خود شرم می کرد

رحلت زن آزاده و قهرمان و مبارز کربلا و قبل و بعد از کربلا، تسلیت

·     رسانه ها خبر از شهادت زنی مبارز دادند، مبارز حجاب... مروه الشربینی

با تو می گویم مروه ی نجیب!

 مبارز حجابتا این زمان نمی دانستم شهادتی باشد که فقط خاص ماست، مال ما... دخترانه ی دخترانه.

نمی دانستم همین چادر و روسری که هر روز در مواجهه با غیر سر می کنیم، شهادت ساز است. مثل ایمان، مثل عقیده، مثل طرز تفکر.

 از امروز به چادرم به گونه ای دیگر نگاه خواهم کرد. چادرم را مثل ایمان و عقیده ام حفظ خواهم کرد. نگو که در آن هم توفیقی نداشته ام، تلاشم را خواهم کرد... تو دعا کن برای ما!

از امروز من و مریم ها و اعظم ها دیگر هیچ عنایتی به تنگ نظران و کوته فکرانی که زن را و ارزش او را در اسلام نشناختند، نخواهیم داشت. راهمان را روشن تر ساختی.

مروه ی دوست داشتنی!

خواهر نادیده ام!

تو جام دخترانه ی وجودم را لبریز غرور و افتخار کرده ای. تو چشمانم را به اشک نشانده ای و قلبم را به لرزش آورده ای. بگذار کسانی که احساسات زنانه را نمی فهمند، هیچ کاه نفهمند. بگذار چشمانشان همیشه بر روی حقایق و زیبایی ها بسته بماند. بیا من و تو خوش باشیم که در حدیث آمده است: زن به خدا به خاطر احساساتش نزدیک تر است.

مروه ی قهرمان!

حالا می فهمم معنی آن جمله را که پیر دوست داشتنی و فرزانه مان می گفت: قرآن کریم انسان ساز است و زن نیز...

و تو با شهادتت ساختی، خون هایی را دوباره به جوش آوردی، غافلانی را دوباره متوجه خویش ساختی و زنانی را که از یک سو درگیر روشن فکران بی  تعهد و غرب زدگان بی تقیدند و از دیگر سو گرفتار متحجران جاهل و متعصبان غافل دوباره به خودشناسی و خودباوری رساندی...

تو نه تنها با ابتذال و بازیچه قرار دادن زن و استفاده ی ابزاری از او مخالفت کردی که علم مبارزه ی اجتماعی را با فرهنگ لیبرال غرب برافراشتی، و بر این طرز تفکر که می گوید پوشش امر شخصی است، خط بطلان کشیدی. روسری تو گلوله ای بود که بر تن تفکر پوسیده و پر ادعای غرب نشست.

مروه ی بزرگ!

مطمئن باش خون ریخته شده ی تو بر زمین در رگ های زنان و دخترانی از جنس تو جریان خواهد گرفت.

روح پاکت با زینب بزرگ، محشور باد

لبیک یاحسین یعنی...

مریم سادات جعفرنیا

انّا فتحنا لک فتحا مبینا

فجایع اسفناک و سراسر درد جنایات اسرائیل غاصب در غزه را به ساحت امام درد مندان،مهدی موعود(عج)و به رهبر و مقتدای آزادگان سید علی خامنه ای و به همه دردمندان عالم تسلیت عرض نموده و در راستای اعلام انزجار از اسرائیل پست و جنایتکار و اعلام بیداری وآمادگی خود بحثی را در ادامه مباحث گذشته جنبش نرم افزاری ارائه می دهم.و یقین بنده این است که یکی از مهمترین راههای مبارزه با صهیونیسم غاصب وکفر جهانی و کوتاه کردن دست کثیفش از کشورهای اسلامی جنبش نرم افزاری است.اکنون رهبر عزیز حجت را بر همه ما تمام کرده اند و حالا ما باید بیش از پیش و با قدرت و سرعتی مضاعف در این میدان بتازیم و به حول و قوه الهی با این حرکت ،دیگر حتی رد پایی از اسرائیل خائن در دنیا باقی نماند. «آمین»

 

می دانیم که در دنیا همیشه حقی بوده است و باطلی ،و همیشه تقابل میان این دو. نهضت نرم افزاری باید در راستای پیروزی حق علیه باطل باشد و در واقع می توان (دریک تعریف گسترده و فراگیر)به هر آنچه که باعث تغـلّب حق بر باطل گردد  جنبش نرم افزاری اتلاق کرد.

ساختارهای اجتماعی سخت افزار هستند و پشتوانه تولید این سخت افزارها،نرم افزار.

در دنیای امروز و در همیشه تاریخ دو تمدن موجود بوده و هست:1)تمدن مادی          2)تمدن اسلامی

که این دو اختلافات زیادی با هم دارند در:...

 

ادامه نوشته