گل می روید به باغ

نمی دانم شادی ام از آمدن نوروز طبیعی است و مثل بقیه، یا غیر طبیعی و بیش از بقیه. اما می دانم بهار، برایم سرشار از روح و سرزندگی و تازگی است. و من که طفل طبیعتم و فرزند فروردین درست مثل کودکی که از دیدن اسباب بازی های رنگارنگ ذوق می کند و دست و پا می زند، قلبم از دیدن تک تک جوانه ها تالاپ تالاپ می تپد و از هیجان بالا و پایین می پرد. یاد انشاهای کودکی به خیر: در بهار که برف کوهسارها آب می شود و زمین از زیر لحاف سپید خود بیرون می آید و درخت ها شکوفه بر سر می آورند... .

·         امتحانات جامعه الزهرا هفته ی پیش بود. محیط و محوطه ی جامعه الزهرا آن چنان برایم دوست داشتنی بود که بارها آرزو کردم کاش می شد آمد قم و حضوری درس خواند. محیطی سرشار از زیبایی های حسی و معنوی و عقلی. گویی هر سه نوع زیبایی را در خود جمع دارد. معماری شکیل با رنگ های لاجوردی و آبی فیروزه ای با الهام از معماری سنتی و طرح های اسلیمی اصفهان، درخت هایی که در زمستان هم چشم نواز بودند و متفاوت، حوض آب ها با جوی های روان آب از هر طرف، احادیث فراوان که با سلیقه ای هنرمندانه طراحی شده بودند، کارمندان مودب و مقید و متعهد که با حوصله جوابت را می دانند، لب هایی که به محض رویت چشمانی دیگر، به لبخندی دوستانه گشوده می شد، چهره هایی که بر خلاف برخی چهره های متداول در سطح شهرها، معصوم بودند و بی آلایش و بی آرایش. خود خود خودشان بودند. حلقه های دو سه نفره مباحثه در جامعه الزهرا و در حرم که دلت را می بردند و ذوق فهم مسئله ای یا تردیدی یا انکاری را در چشم ها می خواندی. ایراداتی هم بود. فرضا نسبت به مسایل سیاسی روز فضا زیادی ساکت می نمود و یا به قول یکی از همراهان عزیزمان، فضا زیادی مذهبی بود. یعنی شاید این همه حدیث و روایت و آیه که بر جای جای جامعه الزهرا، در سلف و در خوابگاه و در سالن امتحانات و در حیاط و در سالن ورزش و نمایشگاه بصیرت و... می دیدی مذکِّر خوبی بودند اما بدی اش این بود که دو دقیقه هم تنهایت نمی گذاشتند.  هنوز نمی دانم آیا تذکر مدام بیرونی خوب است یا بد. احساس می کنم به فضای روانی فرد بستگی داشته باشد. یعنی برای یکی خوب است و برای دیگری حتی شاید... . در کل آن چه از جامعه الزهرا نصیبم شد احساس آرامش فوق العاده ای بود که از تجربه اش واقعا لذت بردم.

 ·         خانه تکانی هم به سلامتی تمام شد. خانه تکانی برایم فوق العاده است. احساسی شبیه توبه ی نصوح. وقتی کتاب های کتاب خانه را یکی یکی پایین می آوری و با حوصله و دقت و ریزبینی زیر و رویشان را غبارروبی می کنی... تذکری است که غبار زیر و روی عقلت را هم بزدایی... با دستمال بصیرت و صبر. وقتی آب و کف می ریزی روی همه ی ظرف های در کابینت ها اسیر، یعنی آب توبه بریز بر سر و روی دل اسیرت... تازه شو و رها. درست مثل خانه ات.

به قول عزیزی: گونه هایتان پر گل

زنی که انسان است، انسانی که زن است

به قول شهید بزرگوار مطهری عزیز در گذشته (با نگاه سنتی) انسانیت زن فراموش شده بود و حال(با نگاه متجددانه) زنانگی زن. در گذشته زن موجود تبعی محسوب می شد که آمده است تا صرفا به مرد و فرزندانش خدمت کند و خود او به عنوان فردی که حق رشد و بالندگی دارد دیده نمی شد. متاسفانه رگه های این نگاه هنوز در بین برخی افراد(حتی خود زنان) دیده می شود. با نگاه مدرن نیز زنانگی زن فراموش شده و زنان می کوشند تا با سرعت برق آسایی مرد شوند و حتی در مردانگی از مردان پیشی بگیرند. اگر گروهی فکر زن را و استعدادهایش را و افکارش را و در یک کلمه انسانیتش را نشانه می روند، عده ای نیز عاطفه اش را، قلبش را، نجانتش را و در یک کلمه زنانگی اش را هدف گرفته اند.

انقلاب اسلامی ایران به رهبری فقیهی عالیقدر و زمان شناس آمد تا در همه ی زمینه ها نظام دیگری طراحی کند و هم زمان با تحجر و تجدد مبارزه کند. رهبری وظیفه ی خود را به خوبی در تبیین استراتژی های کلی نظام انجام داد. حوزه های علمیه، دانشگاه ها، آموزش وپرورش، رسانه ها، نیروهای انتظامی و نظامی، مسئولین فرهنگی، احزاب سیاسی، ارگان های اقتصادی، زنان و... همه و همه مخاطب  نگاه های اصولی اما به روز شده ی رهبری انقلاب بودند. این استراتژی ها بعد از ایشان هم به خوبی پیگیری شد. اما متاسفانه نخبگان و خبرگان امر (حوزه های علمیه، دانشگاه ها) که وظیفه ی تعیین اصول راهبردی داشتند و ابزارسازان نظام که وظیفه ی تمهید شرایط برای اجرایی شدن آن استراتژی ها را، از قافله عقب ماندند. امام از حضور همه ی جانبه ی زن در خانه و جامعه می گفت، آن ها از صرفا ضرورت حجاب می گفتند. امام می خواست زن، انسان باشد آن ها می خواستند زن فقط زن باشد. نخبگان یا از درک عظمت کلام امام ناتوان بودند و یا فهمیدند و نتوانستند سطح خود را تا بدان حد برسانند که رسالت خویش را انجام دهند و یا عده ای نخواستند و کارشکنی هم کردند. و البته عده ی قلیلی هم فهمیدند و عمل کردند.

فهم بنده از نگاه دین این است: زن به حکم انسانیت همه ی وظایفی که انسان بر عهده دارد بر عهده اش است. همان طور که یک مرد. وظیفه ی یک انسان عبودیت و بارور کردن استعدادهای انسانی، رشد و بالندگی و حرکت عظیم و همه جانبه به سمت قله های کمال و دعوت دیگران به سمت این قله ها است. اگر قرار نیست زن رشد همه جانبه داشته باشد این همه استعداد نهفته در او برای چیست؟ مگر وجود استعداد دال بر حق و وظیفه نیست؟ دقیقا به همین دلیل است که بنده هیچ گاه به منشی گری(هرچند ممکن است زنی به دلیل سرپرست خانواده بودن  ناگذیر از ان باشد و این کار نهی نمی شود) زنان نمی رسم. حرف بنده رشد معرفتی، عبادی، علمی، اجتماعی، اخلاقی و... انسان است. حرف بنده تربیت و امر به معروف و نهی از منکر و هجرت و جهاد است. هرچند ممکن است نمود انجام وظایف در زن و مرد متفاوت باشد.

و زن به حکم زنانگی وظایفی اختصاصی دارد همان طورکه مرد دارد: این جاست که جهاد زن، حسن التبعل است. جهاد زن نیکو شوهرداری کردن است و نه جهاد انسان. همان طورکه جهاد مرد خوب همسر داری کردن است: الکاد علی عیاله کالمجاهد فی سبیل الله. یعنی جهاد زن در بعد زنانه اش خوب شوهر داری کردن و تربیت نیکوی فرزند است. و در بعد انسانی به حکم قرآن: نماز و عدالت و امر به معرو ف و نهی از منکر و... که این موارد اکثر قریب به اتفاق وظایف اجتماعی را شامل می شوند. جالب تر آن که در سوره ی زنان قرآن، سوره نسا جهادی ترین آیات هم چون: فضل الله المجاهدین و... ذکر شده است. همین طوراست جهاد مرد در بعد مردانگی اش(از لحاظ جنسیت) که حفظ خانواده است(و اتواالنسا صدقاتهن نحله، و عاشروهن بالمعروف و...)، و در بعد انسانی، دیگر موارد.

 من جهاد المراة حسن التبعل را دیده و می فهمم اما قبل از آن سوره ی عصر را هم خوانده ام. من حدیث بهترین سعادت برای یک زن آن است که نه او مردی راببیند و نه مردی او را... را شنیده ام اما داستان تدریس حضرت فاطمه به سلمان فارسی و خطابه های آتشینشان در مسجد و گریه های سیاسیشان در بیت الاحزان را نیز.

و اما در باب تباین این دو مسئله: نماز و روزه هر دو بر انسان واجب اند. اگر به دلیل گرفتن روزه ضعف بر فرد چنان مستولی شود که نتواند نماز بخواند چه باید بکند: می دانیم که نه نماز از گردنش ساقط می شود و نه روزه بلکه مجاز به تخفیف در نماز می شود. بنده احساس می کنم در باب وظایف خانوادگی زن  و وظایف اجتماعی او نیز امر چنین است. یعنی چون زن و مرد بالقوه توان آن را دارند که از عهده ی همه ی وظایفشان بر بیایند این وظایف بر ایشان واجب شده است. و هر دو موظفند خود را برای جهادی چنین عظیم بسازند. کسی چون حضرت علی از بار بزرگ بر دوش انسان ها آگاه است که فریاد بر می آورد: «آه من قلة الزاد و طول الطریق»... اگر به قول آقای آرمان خواهی دوربینمان را جایی بگذاریم که این همه عظمت و استعداد و ظرفیت را ببینیم آن وقت به زن توهین نمی کنیم که تو ناتوانی از این که هم خانه ات را مدیریت کنی و هم خوب در جامعه حضور داشته باشی... . مشکل بیش از آن که در طبیعت باشد در تربیت است.

اما اگر زنی نمی تواند به نحو احسن هر دو را مدیریت کند به نظر من از هر دو قدری بکاهد و به جای آن که در یکی بیست و در دیگری هشت باشد در هر دو هفده باشد اما نه انسانیتش را فدای زنانگی اش بکند و نه زنانگی اش را فدای انسانیتش. جالب تر آن که وظایف زنانگی و انسانی متاثر از یکدیگرند. یعنی وقتی فهم و بینش تو افزایش می یابد مادر بهتری هستی و وقتی مادر بهتری هستی انسانی والاتر. البته راهکارهایی برای جمع این دو با هم وجود دارد و هر کدام از این موارد اقتضائاتی دارند که باید رعایت شوند که در ادامه انشاالله به آن پرداخته خواهد شد. فرضا دوسال اول کودکی طفل، مادر باید متعلق به وی باشد و تا حد امکان از فعالیت های خود در جامعه بکاهد و... .

بنده به دنبال احقاق حقوق و ترفیع جایگاه اجتماعی زنان و ... نیستم. اتفاقا به دنبال تبیین وظایف زنانم... چه اگر بدانم وظیفه ام تنها همسرداری و تربیت فرزند است فوق العاده راحت تر خواهم بود و فارغ از این همه دغدغه های اجتماعی. (که متاسفانه در باب وظایف اجتماعی زن مطمئنم اما کیفیت حضور و نسبتش با وظایف خانوادگی هنوز برایم گنگ است). تا یار چه خواهد.

 این برداشت بنده است و نه حتما نگاه دین. دوستان در مقام تصحیح و تکمیل برآیند.

انشاالله در ادامه بخش هایی از تجربیات عینی و شخصی را هم خواهم آورد. ادامه دارد...